روان شناسی * 心理学 * psychology

روان شناسی * 心理学 * psychology

روان شناسی * 心理学 * psychology

روان شناسی * 心理学 * psychology

عزت نفس

عزت نفس

عزت نفس کلی به ارزیابی و قضاوت فرد نسبت به کلیه ارزش های خود اطلاق می شود که این جنبه از عزت نفس، سایر جنبه های فوق را در خود دارد و در واقع به آن ها نوعی وحدت و یکپارچگی می بخشد. فردی که عزت نفس کلی مثبتی دارد، از کلیه جهات بدنی ، اجتماعی، خانوادگی و تحصیلی، خود را مطلوب و خوب میداند. او نگرش مثبت خود را از واکنش مثبت اعضاء خانواده، همسالان، معلمین و توانایی های بدنی خود کسب نموده است. چنین فردی ، بهتر می تواند با مشکل خود مقابله کند ( اسلامی نسب ،1373)

ابعاد عزت نفس

تا چندی پیش، محققین و نظریه پردازان، عزت نفس را قضاوت کلی فرد در مورد خود می دانستند اما در سالهای اخیر مشخص شده است که کودکان و بزرگسالان، خودشان را از زوایا و جنبه های مختلف مورد ارزیابی و قضاوت قرار میدهند که در این رابطه می توان جنبه های اجتماعی، بدنی، تحصیلی، خانوادگی و کلی را نام برد ( قلی،  1375).

عزت نفس اجتماعی:

شامل عقاید کودک در مورد خودش به عنوان یک دوست برای دیگران است . آیا کودکان دیگر او را دوست دارند ؟ آیا عقاید وافکار او برای آن ها ارزشمند است؟ آیا او را در فعالیت هایشان شرکت می دهند؟ آیا از ارتباط و تعامل باهمسالان خود احساس رضایت می کند؟ به طور کلی کودکی که نیاز اجتماعی اش برآورده شود، صرف نظر از این که چه تعداد از آن ها با آداب و اصول مورد قبول ملی مطابقت دارد، احساس خوبی در این زمینه خواهد داشت؟ (اکبری،1380) .

عزت نفس بدنی:

عزت نفس بدنی به ارزیابی و قضاوت فرد نسبت به توانایی بدنی خود اطلاق می شود که از طریق فعالیتها و کنش های بدنی در فرد به وجود می آید. بنابراین اگر فرد از سلامت و توانایی بدنی خوبی برخوردار باشد، بر عزت نفس بدنی او تأثیر مثبت خواهد گذاشت و بالعکس نواقص جسمانی و عدم توانایی در انجام فعالیت ها و مهارت ها، تأثیر منفی بر عزت نفس بدنی فرد خواهد داشت ( اسلامی نسب، 1374)
 عزت نفس تحصیلی:

عزت نفس تحصیلی به ارزیابی و قضاوت فرد نسبت به ارزشمندی تحصیلی خود مربوط
می شود. اگر واکنش اطرافیان در مورد وضعیت تحصیلی فرد مطلوب باشد، در او احساس رضایت از خود ایجاد نموده و به قضاوت مثبت فرد درباره خودش کمک می کند (قلی،1375)
 عزت نفس خانوادگی:

ارزیابی و قضاوت فرد به عنوان عضوی از خانواده را عزت نفس خانوادگی می گویند که در اثر تعامل فرد با اعضاء خانواده در او به وجود می آید. نوع رابطه متقابل فرد با پدر، مادر، برادران و خواهران و سایر اعضاء خانواده و این که فرد تا چه اندازه توسط آن ها پذیرفته شده است، در چگونگی نگرش او نسبت به خود مؤثر است و عزت نفس خانوادگی او را تعیین می کند (قلی، 1375) .

 مؤلفه های اساسی عزت نفس

تجاربی که کودک در راستای هر مؤلفه به دست می آورد، نقش اساسی را در ارزیابی از خود ایفا می کند. این فرایند ارزیابی یا قضاوت، توصیف های درونی از خود را میسر می نماید که عزت نفس نام می گیرد و به منزله بیانیه ای در چگونگی احساس کودک درباره خویش محسوب می شود. «عزت نفس سالم» را می توان مورد تقویت قرار داد و یا این که آن را از مسیر اصلی منحرف ساخت. شخص با عزت نفس قوی، تا حدودی قادر است که در خود جنبه های مثبت پنچ مؤلفه عزت نفس را تحقق بخشد. در صورت فقدان مؤلفه های مزبور شخص دچار ناپایداری، بیهودگی و ناتوانی می شود (میرعلی یاری، 1379)
پنج مؤلفه عزت نفس از دیدگاه جامع نگر «اینرونر» (۱۹۸۲)، در ارتباط با نظریه خود نشأت گرفته است. در این جا به اختصار توصیف هایی در رابطه با هر مؤلفه عرضه می شود.
 امنیت: احساس اطمینان قوی است که شامل این نکات می شود: احساس راحتی و ایمنی، وقوف در آن چه که از وی انتظار می رود، توانایی وابستگی به افراد و موقعیت ها و درک قواعد و محدودیت ها.
دارا بودن احساس قوی امنیت (میتوانم از پشتیبانی دیگران بر خوردار شوم)، پایه ای است که ساختار مؤلفه های دیگر بر آن اساس پایه ریزی می گردد.
 
ادامه مطلب ...

محبّت به کودک

محبّت به کودک
یکی از نیازهای اساسی روانی کودکان، محبت است. کودک میل دارد مورد محبت دیگران واقع شود و خود نیز به دیگران ابراز محبت کند. محیط خانواده و تجربیات فرد در پیدایش و رشد این عاطفه کاملاً تأثیر دارد.(1)
سالمندان و جوانان نیز مانند کودکان به محبت نیازمندند؛ ولی این نیاز در کودکان محسوستر است.(2)
«مَن قبّل ولدهُ کتب اللّه عزّوجلّ له حسنة و مَن فرّحَهُ، فرّحه اللّه یوم القیامه.»(3)
آن که فرزندش را ببوسد، خداوند حسنه ای در نامه عملش می نویسد و هرکه فرزندش را شاد کند، خدا او را در قیامت شاد خواهد کرد.
ابراز محبت سبب تأمین بهداشت روانی نوزاد است.(4) کودکی که از محبت سرشار پدر و مادر برخوردار است، قدرت سازگاری بیشتری دارد؛احساس سکون و آرامش می کند؛ اعتماد به خویشتن در وی نیرومند است و به میزانهای اخلاقی حساستر است.(5)
در روایات چنین می خوانیم:
«کان النبی صلی الله علیه و آله اذا اصبح مسح علی رؤوس ولده»(6)
رسول خدا صلی الله علیه و آله هر بامداد دست محبت بر سر فرزندانش می کشید.
کودکانی که در سالهای نخستین زندگی از محبت والدین و دیگر بزرگسالان محرومند، در بلوغ و سالمندی ناراحتیهای شدید عاطفی از خود بروز می دهند.(7)
وقتی محیط خانه، سالم و از عاطفه و محبت سرشار باشد، وجدان کودک رشد مطلوب خود را آغاز می کند و احساس حمایت و امنیت و آزادی عمل او را فرا می گیرد.(8)
محیط خانواده باید از محبت سرشار باشد تا کودک ضمن احساس امنیت خاطر، امکان یادگیری بیابد، زیرا خانواده ای که همیشه نزاع و مشاجره بر آن حکم فرماست، موجب اضطراب و نگرانی کودک می شود و این امر فرصت یادگیری را از او سلب می کند.(9)
رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «اکثروا من قبلة اولادکم فان لکم، لکل قبلة درجة فی الجنة ما بین کل درجة خمسة مأة عام.»(10)
فرزندان خود را زیاد ببوسید؛ زیرا با هر بوسه مقام و مرتبتی در بهشت برای شما فراهم می شود که فاصله میان هر مقام پانصد سال است.
وقتی کودک حس کرد پدر ومادر از وی غافلند و به او محبت ندارند، کینه آنها را به دل می گیرد و اندیشه انتقام از اجتماع آنها را در سر می پروراند. این حالت گاه به ناهنجاریهای روانی و جرم و جنایت می انجامد.(11)
امام صادق علیه السلام می فرماید: «انّ اللّه عزوجل لِرحَمُ الرجل لشدة حُبَّه لولده.»(12)
مردی که به فرزندش محبت بسیار دارد، مشمول رحمت و عنایت مخصوص خداوند بزرگ است.
کودک به محبت نیاز دارد و خشونت و قهر موجب انحراف او از مسیر عادی زندگی می گردد. در واقع دستورهای سخت و مکرر حالت دفاعی در وی ایجاد می کند و سلب آزادی از او سبب می شود به دروغ پناه برد.(13)
فرزندان خود را زیاد ببوسید؛
زیـرا با هر بـوسه مقام و مرتبـتی در بهشت برای شما فراهم می شود که فاصله میان هر مقام پانصد سال است.
گاه کودک از این که نمی تواند محبت والدین را به خود اختصاص دهد احساس حسادت کرده، به تنبیه آنها می اندیشد و از آنجا که قادر نیست چنین کاری کند، به بد رفتاری روی می آورد؛ برای مثال ناخن می جود، شست می مکد، فحش می دهد و حتی گاه به دزدی می پردازد.(14) اطفالی که خود را محبوب والدین حس نمی کنند، با جسارت ناراحتی خود را پنهان می کنند. در واقع اطفالی که از محبت محرومند یا کمرو و خجالتی می شوند یا جسور.(15) رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در باره محبت به فرزند می فرماید:
خداوند پدری را که با چشم محبت به فرزندش می نگرد و با نگاه پرعطوفت خویش شادش می سازد، از پاداش آزاد کردن یک بنده برخوردار می سازد.(16)
کارل را جرز، روان شناس آمریکایی، نیز بر اهمیت این نیاز تأکید دارد. او معتقد است: کودکان دریافت توجه مثبت را ارضا کننده و دریافت نکردن آن را ناکام کننده می یابند. از آنجا که توجه مثبت برای رشد انسان حیاتی است، رفتار کودک به وسیله مقدار محبت و عشقی که به او عطا می شود، هدایت می گردد. اگر مادر توجه مثبت را ارائه ندهد، گرایش فطری کودک به سوی شکوفایی و رشد خود با مانع مواجه خواهد شد. اگر این حالت زیاد اتفاق افتد، کودکان تلاش برای شکوفایی را متوقف می کنند و در عوض برای به دست آوردن توجه مثبت دیگران می کوشند.(17)
مهمترین چیزی که یک کودک برای رشد ذهنی لازم دارد، محبت و توجه بزرگترهاست. کودکان از سنین نوزادی محبت را درک می کنند و اگر در این دوران محبت ببینند، دوست داشتن را می آموزند. کودک با در آغوش گرفتن، نوازش کردن و برخورد محبت آمیز احساس آرامش می کند. پدر و مادر باید برای محبت کردن به کودک وقت صرف کنند. کودکان خیلی زود بی توجهی دیگران را می فهمند و از اینکه کسی آنها را دوست نداشته باشد، می ترسند.(18)
ابراز محبت فیزیکی ما به کودکان، هم برای آنها و هم برای خودمان بسیار مهم است. در آغوش کشیدن فرزندانمان یکی از ساده ترین و بزرگترین لذتهایی است که ممکن است در زندگی داشته باشیم و شیوه ای مستقیم و گویا برای ابراز محبتی است که به آنان داریم.
نخستین و اصلی ترین درس در تربیت فرزندان این است که به فرزندانتان بگویید دوستشان دارید. ممکن است بگویید خوب آنها می دانند که من دوستشان دارم و لزومی ندارد این را بگویم؛ ولی باید این امر را به فرزندانتان نشان دهید که برایشان ارزش قائلید و دوستشان دارید.
محبت ما به کودکان باید بی قید و شرط باشد. محبت بی قید و شرط به راحتی و بدون هیچ گونه رابطه و ضابطه ای ابراز می شود. برخی از والدین محبت خود را ابزارکنترل فرزندانشان می سازند. این والدین در صورت خشنودی از رفتار کودک به وی محبت می کنند و در صورت عدم خشنودی محبت خود را از آنان دریغ می دارند. کودکان به تأیید و محبت والدین به شدت نیازمندند و به همین دلیل شاید عدم ابراز محبت در کنترل رفتار آنان روشی مؤثر باشد؛ اما این کار ممکن است نه تنها برتکامل حس عزت نفس کودک بلکه بر حس امنیت درونی وی نیز تأثیر منفی بگذارد.
البته لازم نیست فرزندانمان را در ناز و نوازش و محبت خود غرق سازیم یا تمام توجه خود را به آنها متمرکز کنیم. تنها کافی است با گفتار و کردار خود به آنها اطمینان دهیم که دوستشان داریم و برایشان ارزش قایلیم. با این کار زیربنای محکم و استواری می سازیم که حس عزت نفس و ایمنی برآن بنا خواهد شد.(19)
________________________________________
1- روان شناسی تربیتی، دکتر شعاری نژاد، ص 107.
2- اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، دکترعلی شریعتمداری، ص 14.c
3- اصول کافی، ج 6، ص 49.c
4- روان شناسی تربیتی، ص 107.
5- همان، ص 199.
6- وسائل الشیعه، ج 5، ص 126؛ بحارالانوار، ج 23، ص 114.
7- روان شناسی تربیتی، ص 108.
8- اسلام و تعلیم و تربیت، دکتر سیدمحمد باقر حجتی، ص 111.
9- روان شناسی تربیتی، ص 146.
10- محجة البیضاء، ج 2، ص 64.
11- اسلام و تعلیم و تربیت، ص 193.
12- مکارم الاخلاق، ص 113.
13- کتاب کودک و نوجوان، شماره 4، اسفند 60، ص 51.
14- همان، ص 52.
15- همان، ص 55.
16- مستدرک، ج 2، ص 626.
17- نظریه های شخصیت، شولترو سیدنی، ترجمه یحیی سیدمهدی، ص 373.
18- تکامل کودکان، مجموعه آموزشی رابطین بهداشتی، ص 5.
19- پرورش اعتماد به نفس در کودکان، گلن استن هاوس، ترجمه بهار گلی.

محبت نیاز اساسى کودکان

محبت نیاز اساسى کودکان
محبت به کودکان
نیاز به محبت و یا به عبارت کامل تر نیاز به محبت متقابل (اینکه فرد هم بتواند مورد محبت واقع شود و هم بتواند به دیگران محبت نماید) از نیازهاى اساسى انسان به شمار مى رود. بر اساس تحقیقات روانشناسى این نیاز در سراسر زندگى فرد, خصوصا در سالهاى اولیه زندگى نقشى موثر دارد. چنانکه رشد و سلامت شخصیت کودک همان اندازه که به نیازهاى بدنى مبتنى است, نیازمند به محبت مى باشد.(1)
علاقه به فرزند یک امر طبیعى است, کمتر پدر و مادرى پیدا مى شود که قلبا فرزند خود را دوست نداشته باشند, ولى دوست داشتن تمامى کودکان داراى ارزش است. انسانهاى رشد یافته که درجاتى از کمال را طى نموده اند تمامى کودکان را دوست دارند, چون تمامى هستى را جلوه هاى خداوندى مى دانند و کودکان نیز یکى از جلوه هاى خداوندىاند.
((کودکان به محبتى نیازمندند که آثار آن را در رفتار والدین (بزرگترها) مشاهده و لمس نمایند. محبتهاى قلبى والدین نسبت به کودکان باید در نوازشها, بوسه ها, در آغوش گرفتنها, تبسمها و حتى آهنگ محبتآمیز سخنان والدین مشاهده شود. ممکن است والدین فرزند خود را دوست داشته باشند, اما این محبت را اظهار نکنند, این نوع محبت تإثیر چندانى ندارد و گاه اثر منفى دارد چون تفکر کودک در سطح عینیات مى باشد و هر چیزى را که مشاهده و لمس کند برایش معنى و مفهوم پیدا مى کند. ))(2)
بنابراین والدین باید دوست داشتن و علاقه خویش را در رفتار نشان داده و ابراز نمایند, محبت را باید از دل به زبان و عمل آورد تا کودک آن را با تمام وجود احساس و لمس کند.
پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: ((هرگاه یکى از شما کسى را دوست دارد باید او را آگاه گرداند.))(3)
امام صادق(ع) فرمود: حضرت موسى از خداى متعال سوال کرد افضل اعمال چیست؟ فرمود: ((دوست داشتن فرزندان بهترین اعمال است, زیرا آفرینش آنان بر توحید است و اگر مرگشان فرا رسید به رحمت من داخل بهشت خواهند شد.))(4)
و نیز امام صادق(ع) فرمود: ((خدا بنده اش را به واسطه شدت محبتى که نسبت به فرزند خود دارد, مورد مرحمت قرار مى دهد.))(5)
فضل بن عمر مى گوید بر امام کاظم(ع) وارد شدم دیدم آن حضرت فرزند[ على بن موسى الرضا] را در دامان خود نشانده او را مى بوسد و زبانش را مى مکد و گاه بر شانه اش مى گذارد و گاه او را در آغوش مى گیرد و مى گوید: پدرم فداى تو باد. چه بوى خوشى دارى و چه اخلاق پاکیزه اى و چه روشن و آشکار است, فضل و دانشت.(6)
اظهار محبت و علاقه پیامبر(ص) به کودکان
مهر و عطوفت رسول اکرم(ص) شامل همه کودکان مى شد, رسول اکرم(ص) وقتى از سفرى مراجعت مى فرمودند و در راه با کودکان مواجه مى شدند به احترام آنان مى ایستادند, کودکان مىآمدند, حضرت بعضى را در آغوش مى گرفتند و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مى کردند و به اصحاب خویش نیز توصیه مى فرمودند که چنین کنند, بچه ها از این صحنه هاى مسرتآمیز بى اندازه خوشحال مى شدند و این خاطرات شیرین را هرگز فراموش نمى کردند.(7)
روزى پیامبر(ص) نشسته بودند, حسن(ع) و حسین(ع) وارد شدند, حضرت به احترام آنها از جاى برخاستند و به انتظار ایستادند, کودکان در راه رفتن ضعیف بودند, لحظاتى چند طول کشید, نرسیدند. آن حضرت به طرف کودکان پیش رفتند و از آنان استقبال نموده آغوش باز کرده و هر دو را بر دوش خود سوار نمودند و به راه افتادند و در همان حال فرمودند:
((فرزندان عزیز, مرکب شما چه خوب مرکبى است و شما چه سواران خوبى هستید. ))(8)
گاهى مادران, کودکان خردسال خویش را به پیامبر گرامى اسلام مى دادند که براى آنها دعا کند, اتفاق مى افتاد که احیانا آن کودکان جامه ایشان را در اثر ادرار آلوده مى کردند, مادران ناراحت و شرمنده مى شدند و حضرت به آنان مى فرمود: ادرارش را قطع مکنید و کودک را به حال خود مى گذاشت تا ادرارش تمام شود, سپس برایش دعا مى کرد یا نامى براى او انتخاب مى نمود و بدین ترتیب باعث سرور و شادى پدر و مادر طفل مى گشت, و آنها احساس نمى کردند که پیامبر از ادرار فرزندشان ناراحت شده باشد. (9)
علاقه و اظهار محبت امام خمینى به کودکان
امام خمینى که الگوى مجسم اسلام در قرن معاصر بودند, در تمامى امور زندگى همانند جد بزرگوارش پیامبر گرامى اسلام(ص) عمل مى کردند, ایشان به لحاظ سلامت روانى داراى سلامت روان بوده و شخصیتى رشد یافته بودند و به دلیل همین سلامت روحى و روانى به کودکان علاقه مند بوده و به آنان عشق مى ورزیدند.
در باره علاقه مندى امام به کودکان, خانم زهرا اشراقى نقل مى کند: گاهى من دخترم فاطمه را به منزل ایشان نمى بردم. یک روز وارد خانه امام که شدم, دیدم دارند توى حیاط قدم مى زنند. تا سلام کردم, گفتند: ((بچه ات کو؟)) گفتم: ((نیاورده ام. اذیت مى کند.)) به حدى ایشان ناراحت شدند که گفتند: اگر این دفعه بدون فاطمه مى خواهى بیایى, خودت هم نباید بیایى.
این نکته نشانگر روح ظریف امام است. از ایشان مى پرسیدم: آقا! شما چرا اینقدر بچه ها را دوست دارید؟ چون بچه هاى ما هستند دوستشان دارید؟
مى گفتند: نه, من حسینیه که مى روم, اگر بچه باشد, حواسم دنبال او مى رود. این قدر من دوست دارم بچه ها را! بعضى وقتها که صحبت مى کنم, مى بینم که بچه اى گریه مى کند یا دست تکان مى دهد و اشاره به من مى کند, حواسم پیش او مى رود.(10)
عیسى جعفرى نیز از علاقه و محبت امام به کودکان چنین مى گوید:
آقا خیلى مهربان بودند. یک روز با على به باغى رفتیم. یکى از محافظان, دخترى داشت, على به زور گفت:
باید او را ببریمش پهلوى امام. سپس او را برد پیش امام. وقت ناهار بود. امام به على گفت:
دوستت را بنشان, مى خواهیم ناهار بخوریم.
او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحم امام نباشد, ایشان گفتند نه, بگذارید ناهارش را بخورد.
بعد که ناهارش را خورد, رفتیم و بچه را آوردیم. امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بودند. این قدر با بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند, تنها با على این طور نبودند, بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.(11)
یکى از برادران فیلمبردار در جماران مى گوید: وقتى امام از بیمارستان قلب به منزلشان آمدند, براى فیلمبردارى به اتاقشان رفتم. آن روز پسر کوچکم همراهم آمده بود. قبلا به او گفته بودم که توى اتاق باید ساکت باشى و شلوغ نکنى. من مشغول فیلمبردارى شدم و پسرم هم مشغول بازى شد. دیدم خیلى سر و صدا راه انداخته. او را صدا زدم و با عصبانیت گفتم: ((مگر قرار نبود سر و صدا نکنى؟ مگر نمى دانى امام مریض هستند؟))
امام که حرفهاى مرا شنیدند, به آرامى به من گفتند: ((به بچه کارى نداشته باش, بچه ها آرامش قلب من هستند ...)) از طرف امام شرمنده شدم. دیدم امام چه علاقه اى به بچه ها دارند و نمى توانند ناراحتى بچه ها را ببینند.(12)
دکتر فریده مصطفوى در باره علاقه مندى امام خمینى چنین نقل مى کنند:
امام بچه هاى خردسال را خیلى دوست مى داشتند. آن قدر به بچه هاى کوچک علاقه مند بودند که مى گفتند:
((در نجف از حرم که برمى گشتم, بچه ها را با وجود اینکه کثیف بودند, خیلى دوست مى داشتم. بچه ها تا جلوى منزل دنبال آقا مىآمدند.))(13)
تإثیر محبت بر روى کودکان
محبت براى انسان یک نیاز طبیعى است, چنانکه انسان به آب و غذا نیاز دارد به محبت نیز نیاز دارد. انسان نفس خویش را طبعا دوست دارد و دلش مى خواهد که محبوب دیگران نیز باشد. کودک بیش از بزرگترها به این آب حیات نیاز دارد.
محبت چون یک نیاز طبیعى است وجود و عدم آن در تعادل و عدم تعادل روح تإثیر فراوان دارد. کودکى که در محیط گرم محبت پرورش مى یابد روانى شاد و دلى آرام و بانشاط دارد. به زندگى امیدوار و دلگرم است, خود را در این جهان پرآشوب تنها و بى کس نمى داند, تا تعادل و آرامش نفسانى خویش را از دست بدهد. در پرتو محبت صفات عالى انسانیت و عواطف و احساسات کودک به خوبى پرورش مى یابد و نتیجه آن, پرورش انسانى متعادل خواهد بود.
سلامت جسم; احساس محبوبیت, در آرامش نفس تإثیر دارد و آرامش نفس نیز بدون شک در سلامت اعصاب و جسم تإثیر فراوانى خواهد داشت. جسم و جان کودکى که از محبتهاى گرم پدر و مادر اشباع مى شود و از آرامش نفسانى و اعتماد برخوردار است, بهتر از کودکى که فاقد چنین نعمت بزرگى است, رشد و پرورش مى یابد.
اظهار محبت را یاد مى گیرد; کودک در محیط گرم محبت, اظهار محبت را از پدر و مادر یاد مى گیرد, خوش قلب و خیرخواه و انسان دوست بار مىآید, چون طعم شیرین محبت را چشیده در فرداى زندگى حاضر است این آب حیات را بر دیگران نیز ایثار کند. چنین انسانى وقتى بزرگ شد, همین اظهار محبت را نسبت به همسر خود, نسبت به فرزندان خود و نسبت به دوستان و معاشرین و همه انسانها انجام خواهد داد. با محبتهاى گرم خود همه را شاداب مى گرداند و در مقابل, از محبتهاى متقابل دیگران نیز برخوردار خواهد شد.
به محبت کننده علاقه پیدا مى کند; چون انسان حب ذات دارد, علاقه مندان خود را نیز دوست مى دارد, نسبت به آنان خوش بین مى شود. وقتى کودک مورد محبت پدر و مادر قرار گرفت, متقابلا به آنان علاقه مند مى گردد.
پدر و مادر را افرادى قدرشناس و خیرخواه و قابل اعتماد مى شناسد و به حرف آنان بهتر گوش مى دهد. چنین پدر و مادرى بدون شک بهتر مى توانند در تربیت صحیح فرزندان خویش موفق باشند.
مصونیت از انحرافات; اظهار محبت, کودک را از ابتلإ به عقده نفسانى و احساس کمبود حقارت مصون مى دارد, برعکس کودکى که از محبتهاى گرم پدر و مادر محروم بوده, یا نیاز او درست اشباع نشده, در نفس خویش احساس محرومیت مى کند. نسبت به پدر و مادر و دیگران که او را دوست ندارند عقده نفسانى پیدا مى کند, چنین انسانى در معرض هر گونه انحراف و فسادى خواهد بود. به عقیده بسیارى از دانشمندان اکثر تندخویى ها, خشونتها, لجبازیها, زورگویى ها, بدبینى ها, اعتیادها, افسردگى ها, گوشه گیرىها, ناامیدىها, ناسازگارىهاى افراد, معلول عقده حقارتى است که در اثر محرومیت از محبت به وجود آمده است. در اثر این عقده حقارت ممکن است دست به دزدى یا قتل نفس یا طغیان بزند تا از پدر و مادر و مردمى که او را دوست ندارند انتقام بگیرد. حتى ممکن است خودکشى کند تا از وحشت دردناک محبوب نبودن نجات یابد.
بسیارى از کودکان و نوجوانانى که از منزل و شهر و دیار خود فرار کرده اند انگیزه فرار خود را کم مهرى پدر و مادر معرفى کرده اند.(14)
پیامها و نتایج
نیاز به محبت از نیازهاى اساسى انسان است که از ابتداى وجود تا زمان مرگ در انسان وجود دارد.
محبت والدین به فرزند بهتر است که در رفتار نشان داده و اظهار شود.
محبت به کودک موجب سلامت جسمى, روانى, قدرشناسى, اعتماد به نفس و مصونیت از انحراف کودک مى شود.
رسول خدا(ص) مى فرمود: ((من بچه ها را به جهت پنج خصوصیت دوست دارم:
آنکه بسیار گریه مى کنند و دیده گریان کلید جنت است;
آنکه با خاک بازى مى کنند (متکبر و پرنخوت نیستند);
آنکه با یکدیگر دعوا مى کنند اما زود آشتى کرده و کینه به دل نمى گیرند;
آنکه چیزى براى فرداى خود ذخیره نمى کنند, چون آرزوى دور و دراز ندارند;
آنکه خانه مى سازند و بعد خراب مى کنند, دلبسته و وابسته به چیزى نیستند. ))(15)
دکتر فاطمه طباطبایى در باره علاقه امام به کودکان مى گوید: علاقه حضرت امام به کسانى زیادتر بود که به خدا نزدیکتر بودند. مثلا بچه ها را خیلى دوست داشتند. وقتى على مرا مى بوسیدند, مى گفتند این بچه جدیدالعهد و ملکوتى است, این بچه به مبدإ نزدیکتر است, این بچه پاکیزه تر است.(16)
همان طور که بیان شد دوست داشتن فرزند و نوادگان و نزدیکان امرى طبیعى و فطرى است, ولى دوست داشتن همه کودکان داراى ارزش است, یکى از معیارهاى سلامت روانى, دوست داشتن همه انسانها خصوصا کودکان است, و کسانى که همه کودکان را دوست دارند به سلامت روحى و روانى نزدیکترند و به تعبیر دیگر به کمال و رشد خویشتن نزدیک شده اند.
امام خمینى با سن بالا و حجم کار فراوان اوقاتى از زندگى خویش را با کودکان سپرى مى کردند و در مقابل سر و صدا, جست و خیز و دیگر کارهاى کودکان اظهار ناراحتى نکرده و به اطرافیان نیز سفارش مى کردند این گونه رفتارهاى کودکان طبیعى بوده و بزرگترها باید با سعه صدر و صبر و حوصله رفتار آنان را بپذیرند.
پرخاشگرى, گوشه گیرى و بسیارى از اختلافات دیگر کودکان معلول کمبود امنیت, محبت و شادى است که کودکان در زندگى تجربه کرده اند.
همه نظریه پردازان آسیب شناسى روانى بر عقیم گذاشتن نیاز به محبت به عنوان اصلى اساسى در تصویر مربوط به ناسازگارى تإکید داشتند.(17)
منابع:
میرزا بیگى, على. نقش نیازهاى روانى در بهداشت روانى و آموزش و پرورش, انتشارات اطلاعات, 1367.
امینى, ابراهیم. اسلام و تعلیم و تربیت, ج2, انتشارات انجمن اولیإ و مربیان, 1372.
ستوده, امیررضا. پا به پاى آفتاب, گفته ها و ناگفته ها از زندگى امام خمینى(ره), ج2, نشر پنجره, 1373.
گروگان, حمید. امام و بچه ها, انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى.
ستوده, امیررضا. پا به پاى آفتاب, گفته ها و ناگفته ها از زندگى امام خمینى(ره), ج1, نشر پنجره, 1373.
گروه تعلیمات دینى دفتر تحقیقات و برنامه ریزى درسى, آشنایى با شیوه زندگى پیامبر اسلام(ص) (سیره نبوى), شرکت چاپ و نشر ایران, 1368.
فرلو, آبراهام. به سوى روان شناسى بودن, ترجمه: احمد رضوانى, انتشارات آستان قدس رضوى, 1371.
پى‏نوشت‏ها:
1ـ نقش نیازهاى روانى در بهداشت روانى و آموزش و پرورش ـ على میرزابیگى.
2ـ اسلام و تعلیم و تربیت, ج2, ص197, ابراهیم امینى.
3ـ بحارالانوار, ج71, ص182.
4ـ مستدرک الوسائل, ج2, ص615.
5ـ وسائل, ج15, ص98.
6ـ محجه البیضإ, ج3, ص366.
7ـ همان.
8ـ بحارالانوار, ج43, ص285.
9ـ مکارم الاخلاق, ص25.
10ـ سروش, شماره 476.
11ـ پا به پاى آفتاب, ج2, ص66.
12ـ امام و بچه ها, حمید گروگان.
13ـ پا به پاى آفتاب, ج1, ص107.
14ـ اسلام و تعیلم و تربیت, ج2, ص194 و 193, امینى.
15ـ آشنایى با شیوه زندگانى پیامبر اسلام(ص), ص39.
16ـ پا به پاى آفتاب, ج1, ص194.
17ـ انگیزش و شخصیت, ص81.

مفهوم «عزت نفس‏»

مفهوم «عزت نفس‏»

شاید براى شما نیز پیش آمده باشد که به چیزى «نیاز» داشته‏اید،ولى براى حفظ آبرو و «موقعیت‏» خویش، آن را با کسى مطرح‏نساخته‏اید. یا گاهى مشکلى برایتان پیدا شده، اما آن را در حدى‏ندانسته‏اید که براى چاره‏جویى و حل آن، آن را با کسى در میان‏بگذارید.
آیا تا کنون شده است که براى روبه‏رو نشدن با یک نفر ناباب، راه‏خود را کج کنید، و براى دهان به دهان نشدن با یک فرد هرزه و هتاک،دندان روى جگر گذاشته، حتى به دفاع از خویش نپرداخته‏اید؟
اینها و نمونه‏هاى دیگرى از این قبیل، شواهدى بر روحیه‏اى‏متعالى است که از آن با «عزت نفس‏» یاد مى‏کنیم.
جان آدمى عزیز است و رفاه و برخوردارى دوست داشتنى است;اما انسانیت انسان بالاتر از هر چیز است و شخصیت و آبرو قیمتى‏بسیار بالاتر از مال و اندوخته دارد. «کرامت نفس‏» نیز، ارزشى برتر ازمعادلات و محاسبات منفعت‏گرایانه و مادى دارد.
وقتى انسان به چیزى طمع مى‏بندد، بخشى از انسانیت والاى‏خویش را در معرض خطر و تلف شدن قرار مى‏دهد تا آن «خواسته‏» رابرآورده سازد. گاهى هم حق و دین و شرف و کرامت نفس، زیر «پا»گذاشته مى‏شود تا آن مطلوب و خواسته به «دست‏» آید. آیا به راستى‏خواسته‏هاى نفسانى تا این حد مهم است که در چنین معامله زیانبارى‏پى‏گیرى شود؟
چگونه مى‏توان به خواسته‏هاى دل، بى‏حساب و بى‏حد و مرزرسید، بى‏آنکه از معنویت و کمال و ارزش، چیزى را فدا کرد و از دست‏داد؟
صاحبان «عزت نفس‏»، هرگز آبروى خود را به کف نانى‏نمى‏فروشند و به خاطر «مناعت طبع‏»، هرگز خواسته‏هاى دل رازمینه‏ساز حقارت و زبونى و خفت و خوارى نمى‏کنند.
بهاى وجود

نماد دیگرى از «عزت نفس‏»، آن است که انسان، پاسدار کرامت‏وجودى خویش باشد و ارزش فوق مادى خود را با خواسته‏هاى حقیرو هوسهاى ناپایدار و درخواستهاى ذلت‏بار، لکه‏دار نسازد. «عزت‏» به‏معناى صلابت و استوارى و نفوذناپذیرى و تسخیر نشدن و فرونپاشیدن و سست نشدن و نبودن است. انسانى عزیز است که به پستیها وحقارتها راه ندهد که در زمین دل و جان و زمینه شخصیت او نفوذ کند.کسى عزت نفس دارد که هویت انسانى خویش را در مقابل ضربه‏هاى‏خردکننده فسادها و تباهیها حفظ کند و این جز در سایه «خودشناسى‏» وآگاهى به ارزش انسانى و والایى جایگاه معنوى انسان فراهم نمى‏آید.
انسان خود را با چه چیزى مقایسه مى‏کند و به چه چیزى‏مى‏فروشد و خود را به چه مى‏دهد و چه مى‏گیرد؟ اصلا انسان به چه وچند مى‏ارزد؟
حضرت على(ع) در سخن زیبا و بلند و شیوایى، در بیان جایگاه‏رفیع انسان و ارزش وجودى او مى‏فرماید: «بدانید که براى جانها ووجودهاى شما، قیمت و بهایى جز «بهشت‏»، نیست. آگاه باشید و خود را جز به‏بهشت نفروشید»:
«انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة، فلا تبیعوها الا بها.» (1) .
کسى که این جایگاه را بشناسد و از آن مراقبت کند، هرگز به پستى‏و حقارت و طمع و ذلت کشیده نمى‏شود و گوهر خود را به تمنیات‏نفسانى و خواهشهاى مادى نمى‏فروشد. عزت نفس، مانع مى‏شود که‏انسان آگاه، خود را ارزان بفروشد.
خواستن، پل ذلت

«کیان وجودى‏» انسان، گاهى به خاطر «طلب‏» در هم مى‏شکند. هرکس مى‏کوشد خود را کامل و بى‏نیاز و بزرگوار جلوه دهد و شخصیت‏خویش را نگهبان باشد. ولى گاهى افراد سست اراده و طماع در برابر«خواستن‏»، آن گوهر را از کف مى‏دهند.
خواستن، سند «احتیاج‏» است و نشانه فقر و نادارى. گاهى یک‏«آبرو» در گرو یک «درخواست‏» قرار دارد و با گشودن دست نیاز، آن آبروو حیثیت‏سالیان دراز، یکباره بر خاک مى‏ریزد و بر باد مى‏رود.
امام على(ع) فرموده است:
«ماء وجهک جامد تقطره السؤال، فانظر عند من تقطره؟»; (2) .
آبروى تو، جامد است و با سؤال و درخواست، قطره قطره‏مى‏ریزد. بنگر که قطرات آبرو را پیش چه کسى مى‏ریزى!
و چه زیبا گفته است صائب تبریزى:
دست طلب چو پیش کسى مى‏کنى دراز.
پل مى‏کشى که بگذرى از آبروى خویش.
بدترین وضع، آن است که حرص و طمع و تکاثر و افزون‏طلبى،انسان را به «خواستن‏» وادار سازد و براى ست‏یافتن به آنچه که ندارد،دست‏به هر کارى بزند و پیش هر کس و ناکسى کوچک شود و التماس‏و خواهش کند و کوچک شود، غلام و چاکر این و آن گردد، تا از این‏رهگذر، چیزى بر «داشته‏»هایش بیفزاید و یا به برخى از «خواسته‏»هایش‏برسد.
مگر دنیا چه اندازه مى‏ارزد که انسان، اعتبار و شرف خود را در گروآن بگذارد؟
مگر پول، چقدر مقدس است که انسان، عزت نفس خویش را با آن‏مبادله کند؟
آیا باید به هر خواسته‏اى رسید؟ و هر چه را «دل‏» خواست، بایدتامین کرد؟ پس عفاف و کف نفس و کنترل غرایز و تمنیات و مهار زدن‏بر حرص و آز، براى کجا و کى و چه کسانى است؟!
در این داد و ستد، چه مى‏دهیم و چه به دست مى‏آوریم؟
سخنى زیبا از حضرت على(ع) نقل شده است:
«و اکرم نفسک عن کل دنیة و ان ساقتک الى الرغائب، فانک لن تعتاض بماتبذل من نفسک عوضا»; (3) .
خویشتن را از هر چه که پست‏باشد، والاتر بدان و پرهیز کن. هرچند تو را به خواسته‏ها و آمالت‏برساند. چرا که تو هرگز از آنچه که از«خویش‏» مى‏دهى، چیزى عوض نخواهى یافت.
مساله بر سر شرافت و کرامت انسان است. وقتى در این داد و ستد،در مقابل «دنیا» و خواهشهاى نفسانى قرار گرفت و بخشى از آن به هدررفت و تباه شد، دیگر جایگزینى براى آن پیدا نخواهد شد.
چه بسیار عزیزانى که در چاه «خواستن‏» افتادند و چون با طناب‏دیگران بیرون آمدند و به خواسته‏هاى نفسانى رسیدند، زیر بار منت‏دونان ماندند و عزت خویش را در همان چاه وا نهادند و کرامت را باوابستگى به دیگران معامله و مبادله کردند.
نخواه، تا عزیز بمانى. طمع مدار، تا سربلند باشى و قانع باش، تااسیر نگردى.
این رهنمود مولاى آزادگان حضرت امیر(ع) است که فرمود:«القناعة تؤدى الى العز»; (4) قناعت، عزت مى‏آورد. و نیز سخن او است که:«العز مع الیاس‏»; (5) عزت، همراه با ناامیدى از دست مردم است. به آنچه‏دارى قانع باش و به داشته‏هایت‏بساز، تا عزیز باشى.
حفظ گوهر عزت

نگهبانى از گوهر عزت و کرامت، وظیفه است. نباید خود را درمعرض تحقیر و توهین قرار داد. انسان باید از کارى که به‏معذرت‏خواهى وادار شود پرهیز کند، تا از این طریق هم، وجهه و آبروو اعتبارش صدمه نبیند. معاشرت بزرگوارانه، براى مصون ماندن ازتعرض و دشنام نااهلان، نگهبانى از عزت نفس است. رسیدن به این‏هدف، تنظیم خاصى را در روابط انسان با دیگران مى‏طلبد، رابطه‏اى برمبناى هوشیارى و حفظ عزت و مناعت و زیر پا گذاشتن طمعها وخواهشها.
باید چنان زیست که به پرداخت جریمه، مجبور نشد،
باید چنان کار کرد، که مورد توبیخ و ملامت قرار نگرفت،
باید آن گونه رفتار کرد که از سوى دیگران، توهینى به انسان‏صورت نگیرد. حداقل، بخشى از اینها به دست ماست. البته نه به این‏معنا که انسان از انجام وظیفه گفتارى و کردارى و موضع‏گیرى در جاى‏مناسب، شانه خالى کند، بلکه موجبات وهن و توهین نسبت‏به خویش‏و تحقیر شدن در حضور جمع را فراهم نیاورد.
هم در برخورد با قدرتمندان باید «عزت دینى‏» خود را پاسدارباشیم، هم در مواجهه و معاشرت با پولداران، از رفتار ذلیلانه و حقیرانه‏پرهیز کنیم. این گونه مى‏توان موساى عزت را در برابر فرعون قدرت،سربلند نگه داشت. اگر کسى ثروتمندى را به خاطر پولش احترام کند،دین و شرافت‏خود را زیر پاهاى خویش، له کرده است. به تعبیرحضرت على(ع):
«من اتى غنیا فتواضع له لغناه، ذهب ثلثا دینه‏»; (6) .
هر کس نزد ثروتمندى رود و به خاطر توانگرى و ثروتش درمقابل او کرنش و فروتنى کند، دو سوم دینش رفته است!
شگفتا که آیین یک انسان، از کجاها لطمه مى‏خورد که به خیال هم‏نمى‏رسد.
این منش و رفتار را باید به کودکان هم آموخت، تا با عزت نفس بارآیند و در مقابل «دارایان‏»، احساس حقارت و کوچکى و ذلت نکنند.
اگر نسل نوجوان ما، مفهوم کرامت انسان و مناعت طبع و عزت‏نفس را در نیابد، با روح کوچک و همت محدود و چشمى همیشه‏گرسنه، اسیر دنیاداران مى‏شود. بزرگترین خدمت‏به فرزندان، تعالى‏بخشیدن به همتها و غنا بخشیدن به شخصیت وجودى آنهاست. درسایه چنین تربیتى، صاحبان روحهاى بلند و وارسته، این گونه طلبها راتلخ و دشوار مى‏یابند و به آن تن نمى‏دهند. در دیوان منسوب به‏حضرت على(ع) شعرى است‏با این مضمون:
«جا به جا کردن صخره‏ها از قله کوهها، نزد من از تحمل منت مردم محبوب‏تراست. من تلخى همه اشیاء را چشیده‏ام. هیچ چیز، تلختر از «سؤال‏» و درخواست‏نیست.» (7) .
و به قول ناصرخسرو:
به آب روى، اگر بى‏نان بمانم.
بسى به زان که خواهم نان ز دونان.

پى‏نوشتها:

1) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، حکمت 456.
2) همان، حکمت 346.
3) همان، نامه 31.
4) غررالحکم.
5) همان.
6) نهج‏البلاغه، حکمت 228.
7) لنقل الصخر من قلل الجبال.
احب الى من منن الرجال.
و ذقت مرارة الاشیاء طرا.
فما طعم امر من السؤال.

مقدمه ای بر روانشناسی معلولین

مقدمه ای بر روانشناسی معلولین
تمامی افرادی که به دلیل فقدان یکی از ملزمات زندگی متعارف اجتماعی به گونه ای متفاوت از سایرین زندگی می کنند معلولند. ازز این رو پررداختن به روانشناسی معلول از اهمیت بالایی برخوردار است
همانطور که تفاوت دیدگاه های افراد بشر که زاییده تفاوتهای وجودی و شخصیتی آنهاست موجب پیدایش شاخه های گوناگون در علم شد ، نیاز علم برای شناسایی هز چه بیشتر انسانها به این گسترش و تنوع روز افزون گرایش های علمی ما ، کمک شایانی کرده است.
در توضیح این دو گزاره باید توجه داشت ، به طور مثال علم پزشکی پیشرفت خود را مدیون دو امر اساسی است. یکی نگرش متفاوت متخصصین به فیزیولوژی بدن انسان و دیگر نیاز به شناسایی بیماریهای گوناگون و بررسی مشکلاتی که افراد مبتلا باآن دست به گریبان هستند.
به عبارت صحیح تر می توان گفت هر چه بر مصادیق قابل شناسایی در دایره معرفتی یک علم افزوده شود خود این مصادیق به وسعت و پیچیدگی آن علم کمک می کند.
یکی از علوم بسیار کاربردی در جهان معاصر که سهم بسزایی در پیشبرد اهداف جوامع دارد روانشناسی است ، زیرا پیشرفت اجتماعی مرهون تعامل و هم آوایی افراد جامعه است که این تعامل و هم آوایی وقتی حاصل می شود که افراد بتوانند یکدیگر را بشناسند و از تواناییها و نقاط ضعف یکدیگر مطلع باشند. علت ظهور گرایش های متعدد در روانشناسی امروز همین نکته اساسی است. در جوامع توسعه نیافته وجود عواملی چون کمبود امکانات پزشکی ، جنگ ، سوءتغذیه ،مشکلات اقتصادی و عدم آگاهی زنان از بهداشت باروری موجب می شود افرادی با ناتواناییها ، کاستیها و مشکلاتی در جامعه حضور یابند که به دلیل نداشتن ویژگیهای افراد سالم معلول نامیده شوند.
این تعریف ما را بر آن میدارد تا تعاریف کهنه و سنتی از معلولیت را باطل قلمداد کنیم. در این تعاریف معلول کسی است که از نظر فیزیکی وجه تمایزی با سایر افراد داشته باشد امامعلولیت در دنیای معاصر تنهانقض عضو یا اختلالات فیزیکی نیست ، بلکه در تعریف جامع تر معلول به افرادی گفته می شود که به دلیل کمبودها و نابسامانیهای اجتماعی به نحوی از سایر افراد متمایز
شوند. نگاه دقیق به این تعریف درصد شایان توجهی از افراد جامعه را نشان می دهد که محرومیتهای اجتماعی ، معلولیت برای آنها به ارمغان آورده است.
گفتار واضح تر آن است که بگوییم تمامی افرادی که به دلیل فقدان یکی از ملزومات زندگی متعارف اجتماعی به گونه ای متفاوت از سایرین زندگی می کنند معلولند. از این رو پرداختن به روانشناسی معلول از اهمیت بالایی برخوردار است.
برای بررسی دقیق تر می توانیم به یک تقسیم بندی کلی در این تعریف دست بزنیم .
1.   معلول جسمی و حرکتی
2.      معلول ذهنی
3.   معلول اجتماعی
در تجزیه و تحلیل این تقسیم بندی علاوه بر آسیب شناسی اجتماعی که ما را به کشف علل این معلولیتها و تاثیر آنها بر سایر افراد جامعه رهنمون می سازد این امکان را برایمان فراهم می آورد که با شناخت دنیای روانی و مشکلات هر یک از افراد مشخصی در گروههای یاد شده نحوه ارتباط صحیح تر با آنها را فرا بگیریم.
از این رو قصد داریم در سلسله مباحثی با عنوان روانشناسی معلول به شناخت هر چه بهتر افرادی بپردازیم که به دلایل گوناگون در مقایسه با سایر افراد جامعه  از تفاوتهایی برخوردارند.
معلول جسمی و حرکتی
اولین گروه از معلولین که به روانشناسی آنها می پردازیم معلولین جسمی و حرکتی هستند. دراین گروه نقص عضو یا اعضایی در بدن آنها موجب می شود که حرکاتی ناهمگون با سایر افراد از خودشان نشان دهند. به همین خاطر از سایرین متمایز می شوند. نقص دست و پا و یا حواس در این گونه افراد موجب تنوع مشکلات این قشر می شود. اگر بخواهیم به تحلیل دقیق تر مشکلات معلولین جسمی حرکتی بپردازیم باید تقسیم بندی جزیی تری در این گروه قائل باشیم.
الف ـ معلول حسی
ب ـ معلول حرکتی
می دانیم که حواس درانسان نقش دستگاههای ورودی اطلاعات را برای او ایفا می کنند که انسان می تواند توسط اطلاعات داده شده به درک موقعیت خویش بپردازد وتصمیم عملیاتی بگیرد یا به اصطلاح از خود واکنش نشان دهد.
 
 
 
در نظر داشته باشیم که معلولین حسی از این موهبت محرومند به همین جهت در بسیاری از موارد در جامعه دچار مشکل می شوند. این مشکلات در جوامع توسعه نیافته به شکل جدی تری بروز می کند چون در جوامع پیشرفته سیستم های شهرسازی و همچنین امکانات شهری از قبیل مترو ، پارک ، سینما و … با مدد تکنولوژی روز تا حد زیادی مشکلات معلولین حسی را مرتفع ساخته است.
اما در جوامعی مانند جامعه ما که حتی افراد عادی در آن نمی توانند آن طور که باید و شاید راحت زندگی کنند معلولین به خصوص معلولین حسی اغلب ناچار می شوند از جامعه دوری گزینند و خانه نشین شوند. آنچه که در گوشه نشینی مزید بر علت شده رفتار ترحم آمیز و ناآگاهانه سایر شهروندان با معلولین است. باید توجه داشت که مشکل گوشه نشینی خود عامل بسیاری از مشکلات روحی از قبیل افسردگی در معلولین است.
معلولین حسی گاه به دلیل کندی در یادگیری که از نقص حواس آنها ناشی می شود با افراد کم توان ذهنی اشتباه گرفته می شوند که این مساله نیز به ناکارآمد بودن ابزار سنجش توانایی کودک در سنین پیش دبستانی در جوامع توسعه نیافته باز میگردد.
چنین تشخیص های ناصحیح گاه موجب می شود معلول حسی یک عمر ازنعمت آموزش محروم باشد.
دنیای روانی معلولین حسی
محیط اطراف همه انسانها به وسیله سه پارامتر تصویر ، صوت و لمس اشیا و اجسام قابل درک است. مهمترین نکته ای که در روانشناسی معلولین حسی باید به آن توجه کرد این است که بدانیم آنها همواره در درک محیط اطراف خود از یکی از این سه فاکتور محروم هستند. این شناخت ما را کمک میکند که بتوانیم در برخورد با معلول حسی موفق تر باشیم.
معلول حسی پیوسته این دغدغه را دارد که به دلیل نقص یکی از ورودیهای اطلاعاتی خود اطلاعات ناقصی را از محیط دریافت کند ، لذا این تکلیف بر اطرافیان او واجب می شود که محیط اطراف را به گونه ای در ذهن او القا کنند که نقص حسی موجب آزار و تشدید احساس کمبود او نشود. در حقیقت اطرافیان یک معلول حسی بایستی نقش حس معلول او را ایفا کنند.
 
 
 
 
 
 
پیش از این در بررسی معلولیت حرکتی گفته شد معلولیت مجموع شرایطی است که موجب می شود شخص نتواند همچون سایر افراد جامعه زندگی کند. به عبارتی دیگر معلولیت بنا بر نوع خود منجر به ظهور ناهنجاری در فرد می شود. بر اساس این تعریف معلولیت حرکتی را ناهنجاری حرکتی فرد به خاطر نداشتن شرایط و لوازم ارائه رفتار عادی در نظر می گیریم.
باید توجه داشت که تنوع معلولیت های حرکتی از معلولیتهای حسی بسیار بیشتر است ، لذا مشکلات این گروه از معلولین نیز افزونتر است.
گروهی از معلولیتها مانند معلولیت دست ، پا و قطع نخاع در جامعه شناخته شده تر هستند. با این همه به نظر می رسد این قشر از معلولین نیز مانند معلولین حسی از امکانات بسیار محدودی در جامعه بر خوردارند.
جدا از بحث شهر سازی نامطلوب که تردد معلولین حرکتی را بسیار دشوار ساخته است ، مشکلاتی مانند محرومیت از تحصیل مطلوب ، اشتغال و بهره گیری از امکانات عمومی شهر نیز سر فصلهای مهمی در فهرست مشکلات این گروه است.
غیر از معلولینی که تنها یکی از اعضایشان دچار مشکل است افرادی نیز مانند آسیب دیدگان مغزی  cp وجود دارند که به علت نارسایی سلولهای حرکتی در مغز تمام حرکاتشان دچار اشکال و ناهنجاری است. متاسفانه ناهماهنگی شدید حرکتی آسیب دیدگان مغزی در بسیاری از موارد از سوی جامعه منجر به کم توان ذهنی شناخته شدن ، می شود ، باز گو کردن مشکلات این قشر از معلولان توسط فردی که خود با این مشکل رو به روست نه تنها کار دشواری نیست بلکه فرصت خوبی برای نوشتن درد دلهای خود است. دردهایی که ناشی از عدم آگاهی جامعه از چگونگی رفتار با معلول بخصوص معلول آسیب دیده مغزی است.
آسیب دیده مغزی تمام کانالهای ارتباطی اش با دیگران دچار اختلال است. گفتاری نامفهوم دارد و به علت مشکل حرکتی دست ، از نوشتن واضح و دقیق سخن خود نیز عاجز است. کودکان کوچه و خیابان با وحشت از او گریخته ، یا او را به تمسخر میگیرند و افراد دیگر با ترحم به او مینگرند و گاه هنگام راه رفتن در کف دستش پول میگذارند.
 
 
 
 
 
فرهنگ ارتباط با این معلولیت در جامعه ما بسیار نادرست است. همانطور که گفتیم تشخیص غلط این بیماری و اشتباه گوفتن آن با کم توانی ذهنی گاه ممکن است که آسیب دیده مغزی را یک عمر از تحصیل محروم و او را در خانه حبس کند. هر چند تحصیل این نوع افراد نیز در جوامع توسعه نیافته بسیار دشوار است. مدارس استثنایی به علت ناکافی بودن تجهیزات غالبا از رساندن این افراد به سطوح عالی عاجزند یا خود فرد به علت کمی امکانات ناچار به انصراف از تحصیل می شود. مدارس عادی نیز نمی توانند به این معلولین سرویس آموزشی مناسب بدهند.
این در حالی است که امروزه جوامع اروپایی سیاست عادی سازی را پیش گرفته و این امکان را فراهم آورده اند که معلولین جسمی حرکتی نیز در مدارس عادی تحصیل کنند. این امر باعث می شود که این گونه افراد در روند تطبیق خویش با محیط و سایر دانش آموزان به پیشرفتهای جسمی دست یابند.
با این اوصاف میتوان دنیای روانی فرد آسیب دیده مغزی را شناخت. تواناییها و ناتواناییهای او برای افراد جامعه حتی خانواده اش شناخته شده نیست. زیرا برنامه های روانی ، استقلال نسبی را برای او به ارمغان آورده که این نسبیت به وضوح بر همگان واضح نیست. نکته قابل توجهی که باید افراد جامعه آن را مد نظر قرار دهند آن است که معلولیت جسمی حرکتی به کمک برنامه های درمانی قابل بهبود است. اما از آنجایی که این بیماری یک نوع بیماری مغزی است در روند درمان فشار قابل توجهی به مغز وارد می آورد ، از این رو امداد روانی فرد آسیب دیده مغزی از اهمیت بالایی برخوردار است و داشتن آرامش و انگیزه در درمان این بیماری بسیار موثر است. آرامش به معلول آسیب دیده مغزی این امکان را می دهد که بتواند فرماندهی مغزی خود را قدرتمند ساخته و آسان تر به اعضای خود فرمان دهد. همچنین انگیزه و داشتن ذهنیتی زیبا از آینده اجتماعی خود به او کمک می کند تا دشواریهای درمانی خود را با تحمل بیشتری پشت سر گذارد.
                                                                             سید محسن حسینی طاها
 
 
 
 
 
 
 
توانایی را ببین نه ضعف را
اشاره ؛
“ امداد معلولین ” را باید یکی از آثار مهم در راهنمایی معلولان و خانواده های آنها به شمار آورد.
این کتاب که توسط دیوید ورنر با کمک معلولین و داوطلبین از بسیاری از کشورها نوشته شده به همان شکل کتابهای پیشین وی “ امداد پزشکی ” و “ کمک به بازآموزی بهداشت کاران ” ترتیب یافته است وحاوی گنجینه ای از اطلاعات روشن ، ساده ولی مشروح درباره شایع ترین معلولیت های کودکان است ؛ معلولیت هایی جسمی مختلف ، نابینایی ،ناشنوایی ، غش ، مشکلات رفتاری و تاخیر در رشد. کتاب پیشنهادهایی در مورد توانبخشی ساده شده ، وسایل کمکی ارزان و روش هایی برای کمک به کودکان معلول برای یافتن نقشی در جامعه و پذیرفته شدن در آن ارائه می کند. مهم تر از همه کتاب به خوانندگان و به خصوص کسانی که با معلولان سرو کار دارند ، کمک می کند تا بیاموزند که اغلب پاسخ به نیازهای کودک در جامعه ، خانواده ودر خود کودکان نهفته است. علاوه بر آن روش های بنیانگذاری و راه اندازی مراکز توانبخشی و کارگاههای کوچک توسط معلولین و خانواده های کودکان معلول در کتاب بحث می شود.
وجود بیش از 4000 نقاشی و 200 عکس که بسیاری از حرکات و رفتارها را در ریزترین مورد ، به خواننده می فهماند ، از کتاب اثری کامل و جامع ساخته است. نویسنده کتاب (ورنر) دارای دررجه کتری در زیست شناسی است که در 30 سال اخیر برای کمک به خانواده های فقیر کشاورز در کوههای مکزیک غربی کار کرده است تا از حقوق آنها دفاع کرده و بهداشت برایشان به ارمغان آورد.
این کتاب مهم از سوی دکتر ایرج دیهیمی که خود در این زمینه صاحب تخصص و تجربه هستند ترجمه و از سوی انتشارات مازیار به بازار کتاب عرضه شده است. با دیهیمی درباره این کتاب گفت وگوی کرده ایم که می خوانید.
در ابتدا به اختصار کتاب را معرفی کنید .
ـ کتاب “ امداد معلولین ” یکی از کتاب های مجموعه “ جایی که پزشک نیست ” (امداد پزشکی) و “ جایی که دندانپزشک نیست ” است که انتشارات مازیار منتشر میکند. هدف این کتاب ها کمک
 
 
 
 
 
 
 
 
هر چه سریع تر ، ساده تر و ارزانتر به بیمارانی است که آنچنان امکاناتی دراختیارشان نیست و یا موقعیت فعلی شان شرایط ویژه ای دارد. “ امداد معلولین ” با همین تمرکز به یاری خانواده هایی بر می خیزد که دارای کودکان معلولند و البته کتاب برای مددکاری اجتماعی و کارکنان توانبخشی نیز بسیار مفید است.
مطالب کتاب چه نوع معلولیت هایی را پوشش می دهد ؟
ـ حسن کتاب در این است که بسیاری از معلولیت ها را ، چه جسمی و چه ذهنی و روانی ، بررسی و معرفی میکند. در این کتاب نه تنها معلولیت اندامهای حرکتی چه به علت نقص های مادرزادی و ارثی ، چه حوادث و بیماریها  معرفی می شوند، بلکه از نابینایی ، ناشنوایی و حتی معلولیت های ژنتیک منجر به عدم رشد ذهنی و عقب ماندگی های روانی نیز بحث می شوند. برجستگی دیگر مجموعه دراین است که تنها به معرفی و دلیل ایجاد معلولیت ها بسنده نمی کند بلکه شیوه های درمان ، تمرینات  ، کمک به رشد و استقلال کودک ،سازماندهی اجتماعی کمک به معلولین و حتی روشهای ساخت کارگاهی و ارزان وسایل کمکی را نیز ارائه می کند.
هدف از ترجمه این کتاب چه بود ؟
ـ مردم جامعه ما مردمانی “ در خطر ” و پس از وقوع حادثه به نوعی مظلوم اند و این خصیصه با کاهش توان اقتصادی اقشار شدت می گیرد. این مردم “ در خطرند ” چرا که بسیاری از شیوه های زندگانی و وسایل مورد استفاده شان غیر استاندارد است ، فرهنگ بی قانون و قانون شکنی هم این خطر را تشدید می کند. به همین جهت اگر آمار دقیقی در دست باشد ( که معمولا نیست ) تعداد افرادی که در یکسال در این جامعه معلول به دنیا می آیند یا طی حوادث معلول می شوند رقم قابل توجهی را تشکیل می دهد. کافی است شما سطح اطلاعات و یا امکانات موجود این مردم ( به خصوص در شهر های دور  افتاده و روستاها ) در پیشگیری ازمعلولیت ها را بررسی کنید تا به واقعیت های مخوفی برسید. پس از معلولیت نیز توجه صحیح و نگهداری و آموزش و پرورش درست در حداقل و گاهی شانسی است و همین کمبودها و نبودها باعث مظلومیت این مردم می شود. بسیاری از کودکان معلول در این جامعه تا حدود زیادی به حال خود رها می شوند و بسیاری
 
 
 
 
 
 
نیز حداقل هایی را در لباس ترحم دریافت می کنند که خود قصه غم انگیز دیگری است. پس هدف از ترجمه این کتاب و ارائه آن به جامعه عبارت است از :
1.   جای چنین مجموعه ای با این حجم و وسعت کاملا خالی بود.
2.   کتاب به زبان غیر تخصصی ( تا حد امکان ) با مردم ( و نه با متخصصان ) سخن می گوید.
3.   چارچوب کتاب براساس تجربه های عملی در جوامع فقیر و توسط کارمندان توانبخشی که اغلب خود معلولند بنیاد گذاشته شده و به همین دلیل مطالب بسیار صحیح و ملموس است.
4.   درصد معلولین در جامعه ما چه به لحاظ نقص های فرهنگی سالیان ، چه به دلیل پائین بودن استانداردهای زندگی که در سئوال قبل توضیح داده شد و چه به علت جنگ ، عدد قابل توجهی است. سطح دانش اجتماعی برخورد و مراقبت از این گونه کودکان یا رفتار با افراد معلول نیز از سوی دیگر متاسفانه بالا نیست. معتقدم اساسا شیوه نگرش به معلولیت ومعلولین دراین جامعه دچار نقص جدی است. به همین دلیل کتاب می تواند در تصحیح نگرش ، ارائه شیوه های فکری ، عملی و مدیریتی جدید بسیار مفید باشد.
آیا مشخصه خاصی را می توان برای این کتاب نام برد ؟
ـ نگاه بی نهایت امیدوارانه و سازنده مشخصه این کتاب است. اگر دقت کنید آرم کتاب که مکررا در صفحات مختلف نیز آمده است نشانگر گروهی کودک معلول است که رو به سوی آینده حرکت می کنند ، شادی و انرژی در حرکات آنها پیداست ، پیشتازشان دخترکی با پای مصنوعی اما با گلی دردست جلو می رود ، آنکه دو پا ندارد با عصا و روی چرخ و حتی روی دو دست رو به سوی اینده دارند. شعار “ اول توانایی هایم را ببین نه ضعف هایم را ” آموزشی است برای افرادی که برخورد نادرست با معلولین دارند و در کم آزارترین رفتارشان از معلول می گریزند ! شخصیت مستقل و قوی بخشیدن به کودک معلول نیز از اصول رعایت شده و دوست داشتنی کتاب است.
 
 
 
 
 
 
 
 
این مجموعه در چه مراکزی و برای چه گروه هایی کاربرد دارد ؟
ـ اصولا هر مرکزی به نوعی با معلولیت و معلول سروکار دارد می تواند از بخش های گوناگون این کتاب بسیار استفاده کند ، حتی اگر این مرکز خانواده کوچک فرد معلول باشد. مراکز بهزیستی ، توانبخشی ، دانشکده آموزشی مددکاران ، بهروزان ، بهیاران و پرستاران ،مقامات مدیریتی مرتبط با مسائل معلولین و حتی مراکز تولید و ساخت وسایل کمکی و توانبخشی همه می توانند از این کتاب بهره فراوان ببرند. در مکاتبه اخیرم با دیوید ورنر نویسنده کتاب پیشنهاد کرده ام که کتاب را از طریق  WHO ( سازمان جهانی بهداشت ) در نقاط فارسی زبان و محتاج دنیا مثل افغانستان معرفی کند ، جایی که بر اساس گزارش ها به خاطر فجایع سال های اخیر یکی از پرمعلول ترین نقاط دنیاست ودر هر هشت دقیقه یک نفر دست یا پایش را روی مین های به جا مانده از دوران طولانی آشوب از دست می دهد.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی
از زنده بودنمان لذت ببریم
این ستون مجالی چند دقیقه‌ای است. به قدر خواندنش تا به خودمان فکر کنیم. هر بار به بخشی از خودمان و هر بار فنی بیاموزیم که به مهارت‌های دیگرمان. به آموزش زبان. رایانه، رانندگی ، خیاطی ، مهندسی یا آشپزی‌مان معنا بدهد. مهارت‌های زندگی یعنی بلد باشیم چطور از زنده بودنمان لذت ببریم؛ یعنی بلد باشیم چطور به آرزوهایمان برسیم؛ چطور دوست داشته باشیم؛ چطور دعوا کنیم. چطور آشتی کنیم. چطور به خودمان نگاه کنیم که از خودمان نترسیم. خجالت نکشیم یا عاشق خودمان شویم.
نگاه اول
معمولا بیشتر ما پشت سر و ظاهر مرتب و آراسته و حتی خندان. مجمع آرزوهای بر باد رفته‌ایم. احساس خوشحالی نمی‌کنیم. خوشبخت نیستیم. زندگی می‌کنیم. چون نمی‌توانیم انتخاب دیگری داشته باشیم. این حرفهای تکراری است و حتی لوس به نظر می‌آید. هر صبح توی ماشین. رادیو ما را با نصیحت‌های خوش به حال بودن بیچاره می‌کند؛ اما حقیقت آن است که این حرفهای دستمالی شده تکراری به طرز وحشت آوری واقعی‌اند؛ واقعی و انکار ناپذیر.
آنقر پریم از حس نارضایتی و آنقدر به آن عادت کرده‌ایم که دلمان را. که خوش نیست. مثل یک زخم کهنه دردناک با خودمان این طرف و آن طرف می‌بریم و سعی می‌کنیم به دردش عادت کنیم. با همدیگر درددل کنیم و می‌شنویم که «به ظاهر مردم نگاه نکن. دست به دل هر که بزنی خون خون است!» اما مساله این است که فراگیر بودن به معنی بی‌اهمیت بودن نیست.
اگر همه 6 میلیارد مردم کره ارض بیماری سرطان داشته باشند. چیزی از درد و ترس و رنج یک مرد یا زن بیمار کم نمی‌شود. شاید به همین دلیل است. که باید هر آدمی با شمشیر خودش بجنگد.
خوشبختی را تجسم کنیم
ما مجمع آرزوهای بر باد رفته‌ایم. بسیاری از این آرزوها در زمانهای دور گم شده‌اند. اما بسیارشان را باد جای دوری نبرده است. شاید هنوز هم بشود دنبالشان رفت و پیدایشان کرد. این کار حتی اگر حاصلی نداشته باشد، دست کم به آدم دلیلی برای بیدار شدن در هر صبح می‌دهد و این هیچ کم نیست.
بیایید اول صورت مساله را روشن کنیم: من خوشبخت نیستم؛ اما در چه شرایطی احساس خوشبختی خواهم کرد؟
کمی خیال پردازی کنیم: این تمرین خیلی قدیمی است.اما برای بسیاری از ما تازگی دارد: وقتی تنها هستید آرام بنشینید یا دراز بکشید.
سعی کنید خود را مجسم کنید که شرایطی عالی و دلخواه دارید و احساس خوشبختی می‌کنید. تمام اجزا را ببینید.
تعجب نکنید. کمی سخت‌تر از آن است که فکر می‌کردید. برای بسیاری از ما حتی تجسم شرایطی که در آن خوشبختیم. سخت است.
اول تصویر‌ها بی‌ربط و پراکنده‌اند. به هم می‌ریزند عوض می‌شوند و گنگ‌اند. این طبیعی است؛ زیرا ما همواره عادت کرده‌ایم به «خوشبختی » فکر کنیم؛ به یک «کلمه» به یک معنای کلی. مبهم و غیرقابل لمس تا وقتی خوشبختی مثل یک توده مه بی‌شکل است. چگونه می‌شود به آن رسید و آن را در اختیار گرفت؟
آرزوهای ملموس
بعد از چندبار تمرین، خواهید توانست تصویری ثابت، روشن و دارای جزییات کافی را تجسم کنید. آن وقت به طرز عجیبی غافلگیر خواهید شد.
چیزهایی درباره خودتان خواهید دانست که فکرش را هم نمی‌کردید، اغلب افراد بعد از این تجربه درمی‌یابند آنچه تا امروز آرزویش را داشته‌اند و در این تمرین آرا محقق شده فرض کرده‌اند - چیزی نیست که واقعا می‌خواستند. چیزی که با داشتنش احساس خوشبختی کنند؛ مثلا فردی که همیشه آرزود داشته استاد دانشگاه باشد. با تجسم این موقعیت و درونی کردش ناگهان می فهمد که کلاسهای دانشگاهی چقدر برایش کسالت آورند.
اولین نتیجه این تمرین آن است که به ما کمک می‌کند. خواسته‌های درنی و واقعی‌ما را بشناسیم. نه گرایش‌هایی را که به واسطه تربیت. خانواده و جامعه با آرزوهایمان اشتباه کردیم.
گاهی اوایل تمرین خود را در مکان یا زمان دیگر می‌بینیم مثلا به شکل شاهزاده‌ای جوان در کشوری ثروتمند، این مرز رویاپردازی کودکانه با تجسم هدف‌دار و خلاق است.
با انضباطی سخت، خود را با ویژگی‌هایتان مثل سن، ظاهر و پیشینیه خانوادگی، در شرایط اید‌ه آل تصور کنید و آنقدر به این کار ادامه دهید تا باور کنید این شرایط می‌تواند در آینده‌ای نه آنقدرها دور محقق شود.
این تمرین قدیمی مثل هر چیز نبوغ آمیز دیگری ساده است؛ اما در آن حقیقتی بسیار مهم وجود دارد؛ این که خوشبختی یک کلمه زیبا، مستعمل و بی‌شکل نیست که فقط می‌شود در آرزویش آه کشید.
موقعیتی است که می‌تواند در جهان واقعی تحقق یابد و هر وقت هدفی هست. راه رسیدن به آن هم وجود دارد.
جام جم 21/8/83

میزگرد: تعلیم و تربیت دینى

میزگرد: تعلیم و تربیت دینى
اشاره :
«تربیت دینى » یکى از مباحث نوپاست که علاوه بر کشور ما، در کشورهاى دیگر نیز توجه مربیان تربیتى را به خود جلب نموده است. به دلیل حساسیت هایى که در کشور ما وجود دارد، این بحث بیش تر مورد توجه محققان ما قرار گرفته است. اما متاسفانه پیش از آن که الگوى مشخصى در زمینه تربیت دینى ارائه شود، زمزمه هاى مخالفت به گوش مى رسد. ولى علاوه بر این، موضوع مزبور ابعاد گوناگون دیگرى نیز دارد که در این میزگرد به برخى از آن ها پرداخته شده است. براى اطلاع هر چه بیش تر از این بحث و حوزه وسیع آن، بخش اول این میزگرد را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم. پیش از همه، از بذل عنایت سروران معظم، حضرات حجج اسلام و المسلمین دکتر عباسعلى شاملى، دکتر سیداحمد رهنمایى و نیز دکتر محمود کریمى که در این میزگرد حضور یافتند، کمال امتنان را داریم.
معرفت: لطفا «تربیت دینى » را تعریف کنید و تفاوت آن را با آموزش دینى برشمارید. همچنین بفرمایید این بحث چه نسبتى با «تلقین » دارد؟
دکتر رهنمایى: هنگامى که بحث از تعریف ومفهوم شناسى «تربیت دینى » (religious education) از منظر مربیان و مفسران غربى به میان مى آید به سختى مى توان توافق چندانى در تفسیر تربیت دینى مشاهده کرد. از این نقطه نظر چنان که در تفسیر خود «تربیت » یا «دین » دست یابى به تعریف جامعى مشکل و پیچیده به نظر مى آید، این پیچیدگى به تعریف «تربیت دینى » نیز سرایت مى کند. شاید بتوان تربیت دینى را با توجه به مجموعه عناصرى که حاصل آنها شکل پذیرى تربیت دینى است تعریف کرد. در این صورت، باید دید معمولا چه اقدامات و تدابیرى از جانب مربى و متربى صورت مى گیرد تا تربیت دینى تحقق یابد. چنانچه وظایفى چون هدایت و نظارت مربى نسبت به متربى را در امر تربیت دینى معیار قرار دهیم، به این نتیجه خواهیم رسید که درجریان تربیت دینى، مربى لازم است به نقش هدایتگرانه خود واقف باشد، همچنین نظارت مستمرى را بر روند و پیشرفت تربیت دینى اعمال دارد، به گونه اى که هیچ گاه از آثار تربیتى و پرورشى که متربى از تربیت مربى مى پذیرد غافل نماند، و نسبت به موانع قطعى و یا احتمالى که بر سر راه تربیت دینى متربى قرار گرفته است بى توجه نباشد و عمل تربیت دینى را تا آنجا پیش برد که بتواند متربى را از مرحله عادت و خوگیرى نسبت به آموزه هاى دینى به مرحله ملکه شدن آموزه هاى دینى در نهاد او سوق دهد.
گاهى بحث از آموزش دینى به میان مى آید. در این صورت، اگر آموزش دینى را فرایندى جداى از تربیت دینى بدانیم، غرض از آموزش دینى آموزش و فراگیرى آموزه هاى دینى است که صرفا به قصد یادگیرى و کسب اطلاع از مسائل زیربنایى و یا روبنایى، جهان شناختى و یا عقیدتى یک دین انجام مى پذیرد و هیچ خاصیت تربیتى ندارد. آموزه ها و بایدها ونبایدهاى دینى حتى ممکن است در سطح بین المللى و آکادمیک توسط استادان و دانشجویان دین ناباور تدریس و فرا گرفته شود. امروزه تعداد مراکز و مؤسسات دین شناسى که به هدف صرفا آگاهانیدن دانش پژوهان رشته ادیان واحدهاى درسى دانشگاهى را به صورت تحقیق پیرامون مبانى و مسائل یک دین خاص و یا به شیوه مطالعات و تحقیقات بین ادیان تنظیم و ارائه مى کنند کم نمى باشد. این دسته فعالیت هاى آموزشى را نمى توان تربیت دینى نام نهاد; زیرا مقصود از این مطالعات تربیت موضوع انسانى براساس مبانى دینى نیست و از این رو، در راستاى التزام دانش پژوه نسبت به مبانى و معتقدات دین هیچ گونه هدایتى وجود ندارد. همچنین بر روند شکل گیرى یک شخصیت انسانى که بناست به عنوان یک متدین تربیت یابد هیچ گونه نظارت مستمر یا غیر مستمرى صورت نمى گیرد. به عکس، در مورد تربیت دینى این سنخ هدایت گرى و نظارت وجود دارد. به یک معنى مى توان چنین اظهار داشت که هر نوع تربیت دینى متضمن نوعى آموزش دینى است در صورتى که ممکن است عکس آن صادق نباشد; یعنى هر نوع آموزش دینى، نظیر آنچه بیان شد، مستلزم تربیت دینى نباشد.
«تربیت » از «تلقین » نیز از این جنبه متمایز مى گردد که اساسا تلقین ممکن است به عنوان یکى از شیوه هاى مؤثر و کارآمد در جریان تربیت مورد استفاده مربى قرار گیرد اما هیچ گاه مسانخ و مساوق تربیت نمى باشد. اثرى را که تلقین بر جاى مى گذارد معمولا یک اثر دفعى، زودگذر و ناپایدار است، در صورتى که اثر تربیت معمولا با دوام و پایدار مى باشد. واژه هاى «تربیت » و «تلقین » هر دو از باب تفعیل مى باشند و دلالت بر نوعى فعل و انفعال و تاثیر و تاثر دارند; فعلى که نوعا انفعال و تاثیرى که نوعا تاثرى را در پى دارد. منظور این است که عملیاتى از جانب مربى و یا تلقین کننده صورت مى پذیرد تا متقابلا اثرى از این عملیات بر شخصیت متربى و یا تلقین شونده بر جاى ماند. این عملیات از دو سنخ است که در نحوه صدور، غرض، شکل پذیرى و میزان پایدارى اثر از هم دیگر متمایز مى گردند. علاوه بر این، تربیت معمولا هنگامى تحقق مى یابد که متربى با آگاهى آموزه هاى تربیتى را فراگیرد و به طور آگاهانه به آن آموزه ها پاسخ مثبت دهد. این در حالى است که تلقین شونده معمولا از جنبه روانى و به صورتى ناآگاهانه تحت تاثیر القائات تلقین کننده قرار مى گیرد.
دکتر شاملى: براى توضیح مفهوم «تربیت دینى » خوب است ابتدا تصویر خودمان را با آنچه در غرب در این باب ارائه مى شود، مقایسه و مرزبندى کنیم. البته واژه غرب خود در برگیرنده قلمرو وسیعى از ایده ها و دیدگاه ها در اروپا و امریکاست که به سختى مى توان آن را در یک نظرگاه خاص محدود نمود. در این مصاحبه که رویکرد ما گشتالتى است منظورمان از غرب دیدگاهى است که مى توان از لابه لاى آثار مکتوب یا تجاربى که شخصا در امریکاى شمالى داشته ایم، جمع بندى و اظهار نماییم. غربى ها مقصود خود را از تربیت دینى با واژه (Religious Education) بیان مى کنند. در این واژه، هیچ وقت نمى توان تربیت را از آموزش و تعلیم جدا کرد. تربیت دینى فرایندى است که ابتدا به صورت شناختى است، سپس نگرش ها و گرایش ها را تحت تاثیر قرار مى دهد و آن گاه خودش را در رفتار نشان مى دهد. پس وقتى مى گوییم تربیت دینى، منظورمان تعلیم و تربیت دینى است. آنچه امروزه در مغرب زمین، از آن به (Education) یاد مى کنند، یک فرایند مشتمل بر آموزش و پرورش است; همان چیزى که ما از آن به عنوان «آموزش و پرورش » یاد مى کنیم. است و گاهى ( Informal Education )است; اولى همان روندى است که در مؤسسات و نهادهاى آموزش و پرورش جارى است، که از دوران پیش دبستانى آغاز و تا سطوح عالى ادامه مى یابد و دومى تعلیم و تربیت از غیر کانال نهادهاى رسمى آموزش و پرورش است; یعنى آن بخش از آموزش هایى که در سطح عمومى ارائه مى شود، خواه از طریق رسانه هاى گروهى مانند روزنامه ها یا رادیو - تلویزیون باشد و خواه از طریق داده هاى الکترونیکى و رایانه اى. آنچه مورد بحث ماست، مفهومى است که شامل این ها هم مى شود. حتى به نظر مى رسد که تربیت دینى غیررسمى را نیز که در غیر قالب نهادهایى هم چون مؤسسات آموزشى مطرح مى شود، در بر مى گیرد. ما از «تربیت دینى » همان کارى را مى فهمیم که انبیا: انجام دادند. بنابراین، مى توان تربیت دینى را مرادف با تربیت نبوى دانست; همان کارى که انبیا: در سطح عمومى جامعه، هم در شکل رسمى و هم در شکل غیر رسمى انجام مى دادند.
نکته دیگر این که شاید مفهوم شناسى «تربیت » کار دشوارى نباشد، گرچه توافق چندانى هم در این بحث وجود ندارد. مى توان «تربیت » را فرایند کمک به متربى در راه شکوفایى خودش در نظر گرفت. اما وقتى صفت «دینى » به آن اضافه مى شود، محل نزاع خواهد بود که یعنى چه; چه کنیم که متربى دست به خودشکوفایى دینى بزند؟ اصلا «دین » یعنى چه؟ بنابراین، محور بحث، تعریف «دین » خواهد بود و منظور از «تربیت دینى » یعنى این که براى متربى امکاناتى فراهم کنیم، آگاهى ها و اطلاعاتى به او بدهیم که با پاى خود در مسیر شکوفایى دینى جلو برود. البته، در تعریف «دین » هم کم تر مى توان توافق نظرى پیدا کرد. بعضى مى گویند: دین آن چیزى است که در زندگى انسان حالت قداست داشته باشد. بعضى دیگر مى گویند: دین همان جنبه معنویتى است که در کنار زندگى روزمره و مشغله هاى زندگى وجود دارد، این که گاهى در خودمان به امور غیر روزمره و غیر مادى احساس نیاز مى کنیم; همان چیزى که در غرب، از آن به ( Spirituality) یاد مى کنند. برخى دیگر دین را مساوى با تجربه هاى شخصى هر فرد از معارف دینى یا مناسک خاص آن مى دانند. در این تعریف تاکید روى تحلیل تجاربى است که حالت عرفانى دارد و در فضاى روانى فرد شکل مى گیرد. بعضى هم مى گویند: دین عبارت از یک نظام یا مجموعه اى متشکل از زیر مجموعه باورداشت ها، ارزش ها و احکام است. ما در تعریف «تربیت دینى » دنبال این هستیم که بدانیم چه باید بکنیم تا متربى در حوزه عقاید، ارزش ها و رفتار عملى از یک نظام خاصى پیروى کند و خودش را به آن ملتزم بداند. برخى از بزرگان اسلام شناس معاصر این تعریف را برگزیده اند; استاد بزرگوار آیة الله مصباح یزدى در مباحث گوناگون، به خصوص در کتاب معرفت شناسى (بخش مربوط به معرفت دینى) و جلد سوم کتاب پرسش ها و پاسخ ها این تعریف را از «دین » به دست مى دهند: مجموعه اى از عقاید، ارزش ها و احکام. در غرب هم «دین » ابتدا همین مفهوم را داشته است. (چون ادیان آسمانى یک رسالت بیش تر ندارند; ممکن است به فراخور نیازهاى زمان و مکان دایره احکام و ارزش ها سعه و ضیق پیدا کرده باشد، ولى کلیت دین و پیام آن یکى است.) اما به دنبال تحقق اصلاح گرایى دینى، به تدریج، از وسعت این مفهوم کاسته شده و سر از سکولاریزم درآورد. «سکولاریزم » یعنى: اعتماد بیش تر بر جنبه هاى عقلانى انسان و فردى سازى دین; یعنى: محدود ساختن حوزه نفوذ دین به جنبه هاى فردى که بیش تر هم بر ابعاد عاطفى متمرکز است; آن چیزى که بتواند احساسات و عواطف و هیجانات خاص یک فرد را در ابعاد معنوى تامین کند. این تعریف از «دین » بیش تر در مسیحیت، پس از عصر نوزایى اتفاق افتاده است. اما در این زمینه یهودى ها کم تر از این تحولات متاثر بودند; دست کم، وضعیت امروز آنان نشان مى دهد که آن ها پایبندى و التزام بیش ترى به دین داشته اند و دین را بیش تر از مسیحیان به زندگى شان کشیده اند. آن ها سعى مى کنند حتى به حرکت هاى اجتماعى و سیاسى خودشان هم رنگ دینى بدهند. حرکت جهانى صهیونیزم نمونه اى از این درهم تنیدگى است.
به هر روى، در مجموع مى توان گفت که بحث اصلى تربیت دینى در اسلام این است که چه کنیم که متربى آیین مدار و ملتزم به دین باشد. وقتى که بحث آیین مدارى یا دین دارى را مطرح مى کنیم، این بحث به چگونگى تحقق کفر و ایمان در تربیت دینى مربوط مى گردد و نقطه شروع تربیت دینى، که تحقق ایمان و تلاش یک مربى دینى است، از این جا شروع مى شود که فرد ابتدا متربى را مؤمن کند، از کفر بیرون بکشد، سپس کارى کند که چهار نوع رابطه او با خودش، با طبیعت، با جامعه و با خدا به شکل خاصى درآید. دین براى هر یک از این ها، دستور العمل ها و روش هایى ارائه مى دهد که با شیوه یک شخص سکولار و غیر متدین متفاوت است. بنابراین، آنچه را در مفهوم تربیت دینى، ما به دنبال آن هستیم، مؤمن سازى و تغییر روابط چهارگانه اى است که هر شخص مى تواند داشته باشد. در ساختار آموزش هایى که از طریق وحى صورت مى گیرد،این نقشى است که ما به تربیت دینى مى دهیم.
دکتر کریمى: «تربیت » مصدر «ربى یربى » تنها دو بار، آن هم به صورت فعل در قرآن کریم به کار رفته است، ولى «واژه هاى هم خانواده » آن همانند کلمه «رب » زیاد به کار رفته است. و به نظر مى رسد که مهم ترین دغدغه انبیا: نقش تربیتى آن ها بوده است. اگر بخواهیم کلمه «رب » را با کاربردهایى که در قرآن دارد، بررسى کنیم، مى بینیم بیش تر درگیرى هایى که پیامبران: با طاغوت هاى زمان خود داشته اند در زمینه خالقیت خداوند نبوده، بلکه درباره ربوبیت او بوده است; مثلا در داستان حضرت موسى(ع) و فرعون، موضوع «انا ربکم الاعلى » (نازعات: 24) مطرح مى شود که نشان مى دهد فرعون مى خواهد این نقش تربیتى و ربوبیت را مطرح کند. یا در مورد خود پیامبر اکرم(ص) در مقابله ایشان با مشرکان، قرآن مى فرماید: «و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله.» (عنکبوت: 61) آن ها در مساله خالقیت مشکلى ندارند، مشکل در مساله ربوبیت است همین طور نمرود با حضرت ابراهیم(ع) در مورد ربوبیت خداوند به احتجاج مى پردازد: «ا لم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه...»(بقره: 285) و ظاهرا همین مساله ربوبیت الهى است که تنزل پیدا مى کند و ما در دنیا حیات اجتماعى، نام آن را «تربیت » مى گذاریم. به عبارت دیگر، وقتى انسان ها هم مى خواهند همان نقش بوبیت خداوندى یا شبیه آن را براى سلطه بر بشر ایفا کنند، این کار «تربیت » خوانده مى شود یا به عکس، اگر بخواهیم براى نزدیک کردن و مقرب ساختن بنده ها به خداوند از این نقش استفاده کنیم، این همان نقش تربیت دینى است.
معرفت: «تربیت » مورد نظر حضرتعالى به معناى «ربى » کردن است. چنین تعریفى با اهدافى که در تربیت دینى مطرح مى شود - که برخى بالاتر از ربى کردن و برخى نیز پایین تر از آن هستند - چگونه سازگار است; به عبارت دیگر، اگر بگوییم پیامبران: هدفشان تنها این بوده است که رب مردم را به آن ها معرفى کنند و مردم ربى شوند، این چگونه با اهداف تربیت دینى سازگار است؟
دکتر کریمى: به نظر مى رسد ارزش هایى که ما در تربیت به دنبال آن هستیم، به نوعى در کلمه «رب » نهفته است. به عبارت دیگر مفهوم «رب » بسیار وسیع تر از مالک و صاحب است. «رب » کسى است که اصلاح و تدبیر شؤون مربوب خود را، اعم از شؤون فردى، اجتماعى، مادى و یا معنوى، همه را بر عهده دارد. بنابراین، اگر بتوانیم با این تفسیر، ربى کردن مردم را عهده دار شویم، به نظر مى رسد که به هدف تربیت دینى نیز خواهیم رسید. علاوه بر این، وقتى هدف از بعثت انبیا: را در قرآن ملاحظه مى کنیم، مى بینیم آن ها براى تزکیه و تعلیم آمده اند; «یزکیهم و یعلمهم الکتاب »(آل عمران: 64) .معمولا وقتى هدف از بعثت انبیا: در قرآن مطرح مى شود، «یزکیهم » همراه با «یعلمهم » مى آید. در این جا مى توانیم از «تزکیه » به «تربیت » تعبیر کنیم و آن را از «تعلیم » (آموزش) جداناشدنى ببینیم. از آنجایى که در کتاب وحى، این دو تعبیر با هم آمده اند، با هم آمدن این دو تعبیر (تعلیم و تزکیه) در قرآن نشان مى دهد که نوعى ارتباط تنگاتنگ بین آنها وجود دارد. به دیگر سخن، مى توانیم بگوییم که تعلیم مورد نظر قرآن، صورت علمى تربیت است و تربیت صورت عملى تعلیم; یعنى: این دو با هم مى آمیزندتاانسان را به هدفى که خواست خدا و پیامبر(ص) است، برسانند.
دکتر شاملى: شاید بتوان گفت که «تربیت » از ماده «ربو» است. بنابراین، مى توان آنچه را جناب دکتر کریمى ذکر کردند از مختصات و ویژگى هاى تربیت دینى دانست; یکى از ویژگى هاى تربیت دینى این است که تربیت در جهت ربى سازى و الهى سازى فرد و جامعه باشد. اما بین «رب » و «ربو» نمى توانیم تجانس ایجاد کنیم، چون «رب » از ماده «ربب » است و «تربیت » از «ربو». «رب » در قرآن، هر جا به کار مى رود، طبق فرمایش حضرت استاد مصباح، به مفهوم خالق و مالک است. البته از لوازم مالکیت این است که امور تکمیلى مخلوقات خود را هم تدبیر مى کند. بنابراین، شاید بهتر باشد که براى پلى که مى خواهیم بین «تربیت » و «رب » بزنیم، از مختصات و ویژگى هاى تربیت دینى استفاده کنیم، نه این که بر اساس اشتقاق کبیر، آن ها را به یک ریشه برگردانیم.
دکتر رهنمایى: نقطه وفاقى که در این جا وجود دارد این است که «رب » و «تربیت » گرچه هم ریشه نیستند اما در هر صورت، براساس قانون اشتقاق کبیر این دو واژه از جنبه مفهومى به یکدیگر نزدیک مى باشند. حتى اگر بنابر نظر برخى از اهل لغت، ریشه «تربیت » ربا (مهموز لامى) باشد باز مى توان گفت که هر سه ریشه «ربو»، «ربب »، و «ربا» مشمول قانون اشتقاق کبیر هستند، بنابراین، در معنى به هم نزدیک مى باشند. اما چنان که تربیت را متضمن مفهوم ربى کردن بدانیم در این صورت هر کجا لفظ تربیت به کار رود باید با تربیت دینى مساوق باشد، در صورتى که چنین لازمه اى بر واژه ربیت به تنهایى مترتب نمى باشد. بله، تربیت دینى مى تواند چنین مفهومى را در بر گیرد.
معرفت: برداشت ها و تلقى هایى که از تربیت دینى وجود دارد، چه قدر در آسیب هایى که به تربیت دینى وارد مى شود تاثیر دارد؟ آیا اگر تربیت دینى را صرف آموزش بدانیم - همان گونه که بعضى از آن به پرکردن مغز دانش آموز تعبیر مى کنند - در این صورت، آسیبى به تربیت دینى وارد نمى شود؟ آیا این تلقى ها تاثیرى در ناکامى هاى تربیت دینى دارد یا خیر؟
دکتر رهنمایى: قبل از بررسى ماهیت آسیب رسانى برخى از برداشت ها و تلقى هاى مختلف و متنوعى که از تربیت دینى به عمل آمده است به جاست به طور کلى از عوامل آسیب زاى تربیت دینى سخن به میان آید. در طبقه بندى عوامل آسیب رسان، آسیب شناسى تربیت دینى را مى توان براساس آسیب هایى که از ناحیه مربى سر مى زند مورد بررسى قرار داد، به این معنى که گاهى شخص مربى خود دچار مشکلات و نابسامانى هایى است که تربیت دینى را نابسامان مى سازد. ممکن است عوامل آسیب زا از ناحیه متربى پدید آید، به این معنى که وى مثلا آمادگى و استعداد پذیرش تربیت دینى را ندارد و یا آن را در خود بروز نمى دهد و یا تحت تاثیر برخى عوامل منفى دیگرى است که در نارسایى تربیت دینى او اثر مى گذارد. در مرحله سوم عوامل آسیب زا مى تواند از ناحیه هر دو (مربى و متربى) شکل پذیرد. در این صورت، هم درکار مربى اشکالاتى وجود دارد و هم در پذیرش متربى، در عین حال که محتواى تربیت دینى کاملا صحیح است. از سوى دیگر، آسیب شناسى تربیت دینى مى تواند مربوط به روش شناسى تربیت دینى باشد و این که مربى با چه شیوه اى مى خواهد آموزه هاى دینى را بیاموزاند و متربى خود را براساس آموزه هاى دینى تربیت کند. همچنین مى توان گفت که عوامل آسیب زا گاه مربوط به محتواى تربیت دینى است. هر محتوایى که به اسم «دین » القاء مى شود و متربى تحت تاثیر آن قرار مى گیرد، نمى تواند صحیح باشد. و در مرحله آخر، آسیب شناسى تربیت دینى مى تواند از روش آسیب زا و محتواى آسیب رسان هر دو سر زند.
بنابراین، عوامل آسیب زا را مى توانیم در شش رده طبقه بندى کنیم. البته ممکن است طبقه بندى مذکور استقراء تام نباشد و موارد دیگرى نیز بتوان اضافه کرد. مثلا اگر تربیت دینى را علم زده کنیم - همان گونه که در غرب، پس از عصر نوزایى تا کنون چنین بوده است - مشکلاتى بروز مى کند که اکنون در غرب شاهد آن هستیم. پس در عصر نوزایى، به تدریج کارآیى و نقش مربیان دینى، که معمولا در کلیساها تربیت مى شدند و وظیفه شان تربیت دینى مردم بود، کم رنگ مى گردد. در مواردى به خصوص از اوایل قرن بیستم به این طرف، نظریه پردازان و متفکران عمل گرا و علم زده اى چون پیرز، ویلیام جیمز و جان دیویى خود را متکفل فلسفه دین، فلسفه تعلیم و تربیت و آموزش و تربیت دینى دانستند. این گروه از صاحب نظران و به عبارتى، این دسته از روشنفکران آمریکایى که خود تحصیل کرده و تربیت یافته جوامع مسیحى و خانواده هاى متدین بودند و حتى تا سنین خاصى پاى بندى خودرا به اصول و معارف دینى ابراز مى داشتند، رفته رفته، از آموزه هاى دینى و از التزام به آن ها دست کشیده و تا آنجا پیش رفتند که خود دین جدیدى را پى ریزى کردند. از جمله و یا دین انسان مدار (humanist trligion) به شمار مى رود. به نظر مى رسد یکى از آفت هاى تربیت دینى از همین جا نشات مى یابد که تربیت دینى را تحت تاثیر علم زدگى قرار دهیم. در زمینه علوم انسانى و گرایش هاى رایج آن، نظیر روان شناسى دین، جامعه شناسى دین وحتى تعلیم و تربیت دینى نمى توان حصول تربیت دینى را انتظار داشت. به عبارت دیگر، رشته هایى از این دست نمى تواند متکفل امر تربیت دینى باشد. در غیر این صورت، در ساحت دین وتربیت دینى، روان شناسى دین، مثلا نمى تواند ضرورت و اهمیت نقش دین و تربیت دینى را براى ما محرز کند. روان شناسى دین مى تواند عوامل ساختارى فردى و شخصیتى افراد رادر نظر بگیرد و شاید به این نتیجه برسدکه چه دینى متناسب با شخصیت افراد هست و یا چه آموزه هاى دینى در سازگارى با شخصیت افراد نمى باشد. و یا به عنوان مثال، جامعه شناسى دین هنگامى که در بافت اجتماعى و جامعه شناختى خود، حاصل تحقیقات خود را از منظر دین وتربیت دینى ارائه مى دهد، نمى تواند براى ما توجیه گر ضرورت و اهمیت دین خاصى باشد. شاید جامعه شناسى به این نتیجه برسد که دین متناسب با جوامع انسانى نیست. مگر جامعه شناسى سوسیالیستى دین را افیون ملت ها نمى داند؟! بنابراین، اگر تربیت دینى را علم زده کردیم و در ساحت تربیت دینى علم زدگى را رسوخ دادیم باید منتظر این آفت ها باشیم.
معرفت: منظور شما از «علم زدگى » در تربیت دینى چیست؟
دکتر رهنمایى: منظور من این نیست که ما در تربیت دینى نتوانیم از ابزارهاى کارامد و شیوه هاى مناسب علمى استفاده کنیم. به عنوان مثال، یکى از شیوه هاى بسیار مؤثر در روان شناسى، که به خصوص در «روان شناسى تبلیغ » مطرح است و مى تواند در روان شناسى تبلیغ دین و در روان شناسى دینى و حتى در تربیت دین نیز مورد استفاده قرار گیرد، ابزار بسیار مؤثرى هم چون «پیام نهانى » یا «تغییر و تحول گام به گام » مى باشد که اگر ازآن استفاده مطلوب بشود، نتایج خوبى به بار خواهد آورد. تعلیم و تربیت در سیاق کلى، یک فرایند است و باید مرحله به مرحله اجرا شود، همان گونه که تربیت دینى هم به همین صورت است. بنابراین، منظور این نیست که از شیوه ها و ابزارهاى علمى استفاده نکنیم، منظور این است که محتواى دین را بر اساس تفسیرهاى علمى رایج شکل ندهیم و ضرورت و اهمیت تربیت دینى را بر اساس توجیه هاى علمى تجزیه و تحلیل نکنیم; چنانچه روان شناسى دین بخواهد در این زمینه مطالعه کند که - مثلا - معنویت تا چه حد مى تواند در بهداشت روانى و نشاط انسان ها اثر بگذارد، این امر مطلوبى است و نتایج مطلوبى هم ممکن است به بار آورد، اما شناخت این که این چه سنخ معنویتى است که چنین تاثیرى دارد از عهده روان شناسى دین خارج است. امروزه برخى از روان پزشکان به این نتیجه رسیده اند که قریب هشتاد درصد امراض روانى و روحى را مى توان از طریق گرایش هاى معنوى درمان کرد، اما بیان اینکه این معنویت چگونه باید باشد در قلمرو روان شناسى دین نیست. ممکن است برخى حتى ورزش یوگا را - که معمولا چینى ها انجام مى دهند - نوعى معنویت بدانند! بیان این که آیا چنین چیزى نیز عنویت به حساب مى آید یا نه در قلمرو معارف دینى است و نه در حیطه علوم تجربى و یا انسانى.
به نظر مى رسد که وقتى علم رادرتبیین و تفسیر دین دخیل بدانیم به این معنا که علم بخواهد محک دین و آموزه هاى دینى باشد مثل آن است که ما یک دین نازل را (که از عالم وحى بر قلب پیامبر(ص) نازل شده است) دین تنزل یافته کنیم و آن را به قلمرو ذهنیت افرادى بیاوریم که مى خواهند در زمینه دین صحبت کنند. این مى تواند یکى از آسیب ها به شمار آید.
آسیب هاى تربیت دینى ناشى از عوامل شش گانه مزبور به اجمال عبارتند از: نبود نظارت مستمر مربى بر متربى; به کارگیرى شیوه هاى غلط در تربیت دین; رعایت نکردن تناسب سطوح سنى، علمى، جنسیتى و فرهنگى متربیان با آموزه هاى دینى; تطابق نداشتن گفتار مربى با عمل و رفتار خود; توجه نکردن به نیازهاى متربیان و رعایت ننمودن «الاولى فالاولى » و «الاهم فالاهم »; نگاه به تعلیم و تربیت به عنوان شغل و مجراى درآمد، نه به عنوان وظیفه انسانى و الهى - این مساله دنیازدگى تربیت دینى را به بار مى آورد; وجود نداشتن و یا روشن نبودن آموزه هاى دینى و تعلیم غلط آموزه هاى دینى. به عنوان مثال، اگر یک مربى نظرش نسبت به عرفان این باشد که متربى براى عارف شدن، باید از دنیا و لذایذ آن و جامعه انسانى پرهیز کند و به انزوا برود، چون آموزه حقى را به صورت منفى و غلط تعلیم داده است این چنین تعلیمى، خودش آسیب ساز مى باشد.
عامل دیگرى که به عنوان یک عامل آسیب زا از ناحیه مربیان ایجاد مى شود، اختلاف نظر برخى از فقهاى دینى در بعضى از مسائل مهم تربیت دینى است. هر چند اختلاف نظر بسیار مغتنم و مفید است و در هر موردى که تضارب آراء صورت گیرد مردم بهتر مسائل و واقعیات را درک مى کنند، اما به عنوان مثال، اگر دو نفر را که ملتزم به دین هستند، در نظر بگیریم، تلاش جدیشان هم بر این است که مرتکب محرمات الهى نشوند، ولى یکى به فرموده مرجع تقلیدش، مى تواند در معاملات بانکى وارد شود و دیگرى نمى تواند وارد شود. یا مثلا، سن تکلیف را، که یکى از موضوعات مهم تربیت دینى ما است، یکى از فقها مثلا مى گوید دختر در نه سالگى مکلف است و دیگرى مى گوید در سیزده سالگى، تصور کنید دو خواهرى را که یکى از آن ها مقلد این فقیه است و دیگرى را که مقلد آن فقیه است. همین مساله مقدارى آشفتگى - اگر نگوییم «آسیب » - در ذهن آن ها ایجاد مى کند که قابل رفع هم نیست. این آسیب ضعیفى است، ولى شاید سرانجام ذهنیت افراد را به جانب نادرستى سوق بدهد. مى دیدیم برخى جوانان لبنانى را که بسیار متدین و حزب اللهى هم بودند، وقتى با هم جلساتى داشتیم، از جمله چیزهایى که مکرر بر آن تاکید داشتند همین بود که چرا در مسائل دینى این قدر اختلاف نظر هست؟! نمى خواهیم بگوییم اختلاف نظر نباشد، ما نمى توانیم براى مراجع تقلید تکلیفى تعیین کنیم، ولى مراجع تقلید به عنوان مربیانى که نقش گذارند و افراد از آن ها تاثیر مى پذیرند، اختلاف فتاوایشان مى تواند از منظر تربیت دینى آسیب رسان باشد.
معرفت: در بحث تفاوت بین تلقین و تربیت، عده اى تربیت دینى را به صرف این که مشتمل بر تلقین است و آن را با آزادى انسان ناسازگار مى دانند، معتقدند که فقط باید به ارائه آموزه هاى دینى پرداخت و متربى را در پذیرش مختار قرار داد. با توجه به مجموعه معارفى که به خصوص از قرآن به دست مى آوریم و در آیات گوناگون، آن ها را به صورت القایى مطرح کرده است، آیا مى توان گفت: این همان القاست و بنابراین، القاء اشکالى ندارد یا این که تربیت القایى قابل قبول نیست؟
دکتر کریمى: چنان که مى دانید محور و پایگاه تربیت دینى و تربیت اسلامى فطرت انسانى است. ممکن است ما بر اثر روابط، کردار و رفتارى که داریم از فطرت خودمان فاصله بگیریم و همان گونه که در هر فاصله گرفتنى، مربى یا راهنما مى تواند دست ما را بگیرد و به راه صحیح برگرداند، زمانى هم که ما از فطرت خود فاصله بگیریم او مى تواند ما را به خودمان باز گرداند. پس اجبار و تلقین به معناى منفى آن در اینجا وجود ندارد.
نکته دیگر این است که در قرآن و احادیث بر «موعظه » به عنوان یکى از شیوه هاى هدایت بسیار تاکید شده است. در احادیث وارد شده است که انسان باید واعظ خودش باشد و از دیگران هم وعظ بپذیرد; یعنى دلش به حال خودش بسوزد، دنبال این باشد که نقاط انحراف خویش را پیدا کند. در حدیثى از امام باقر(ع) آمده است: آن کسى که از نفس خود براى خویش واعظى ندارد مطمئن باشد که موعظه دیگران به حال او سودى نخواهد بخشید. قرآن موعظه هایى را از قول لقمان حکیم، به منظور اهداف هدایتى و تربیتى خود نقل مى کند و این چیزى غیر از تلقین است.
از سوى دیگر، مربى تلقین کننده و فاعل صرف، و متربى منفعل صرف نیست، بلکه هر دو باید به نوعى فعلیت داشته باشند. فعلیت رب و مربى در آن است که متربى را به این مسیر دعوت کند. فعلیت متربى هم آن است که خودش احساس نیاز کند و در راه تامین این نیازها بکوشد، و اینجاست که مفهوم تربیت دینى از تلقین و القاء به معناى مصطلح آن متمایز مى شود و اگر فرضا تلقینى هم باشد آن است که در وجود و آفرینش خود، در آفرینش آسمان ها و زمین و جلوه هاى خداوند انسان به تفکر بپردازد تا خود راه و هدف را تشخیص دهد.
آیاتى در قرآن داریم که تزکیه و تطهیر را به خدا و رسول(ص) نسبت مى دهند. ما مى توانیم آنها را از مصداق هاى ربوبیت و تربیت بدانیم: «لکن یرید لیطهرکم »(مائده: 6); خداوند مى خواهد شما را تطهیر کند. در جاى دیگر مى فرماید: «رجال یحبون ان یتطهرون »(توبه: 108); مردانى که مشتاق طهارت و تهذیب نفس خود هستند. پس هم تطهیر از جانب خدا و رسول(ص) است و هم اشتیاق به تطهیر از جانب کسانى که متربى هستند، یعنى هر دو از نوعى فعلیت برخوردار هستند. در آیه کریمه دیگر آمده است: «قد افلح من زکیها»(الاعلى: 14) این اشاره به انسان و متربى دارد، مى گوید: تو خودت بیا در مسیر تزکیه قدم بگذار. در آیه دیگرى مى فرماید: «بل الله یزکى من یشاء»(نساء: 49). این آیات نشان مى دهد که در تربیت هر دو عنصر به نوعى سهیم هستند و چنین نیست که تلقین در کار باشد و یک طرف فاعل تام باشد و یک طرف منفعل تام.
معرفت: آیا تربیت دینى، که خود یکى از حوزه هاى تربیت است، شامل ابعاد و حوزه هاى دیگرى هم مى شود یا این که حوزه این تربیت از دیگر موضوعات تربیتى جداست؟ آیا مى توان گفت: به عنوان مثال، تربیت دینى کارى به تربیت اجتماعى یا سیاسى و مانند آن ندارد یا این که وقتى تربیت دینى انجام مى دهیم در واقع، به تربیت اجتماعى و سیاسى هم اقدام کرده ایم؟
دکتر شاملى: پاسخ این سؤال مى تواند، به سؤال قبلى نیز کمک کند که آیا تربیت دینى تفاوت جدى با تلقین یا تحمیل دارد یا خیر. یکى از انتقادهاى پسانوگراها (پست مدرنیست ها) به متفکران دوران پیش از خود این است که شما کارهایى را انجام مى دهید که بیش تر در قالب تلقین یا تحمیل است.اگر بخواهیم شاخصه هاى قلمرو تربیت دینى را مشخص کنیم، به گونه اى که ابعاد و ابهامات آن به خوبى بازشناخته شود، باید ابتدا ویژگى هاى آن را خوب بشناسیم و سپس آن را از سایر ابعاد تربیت جدا کنیم.
چنانچه پیش از این خاطرنشان ساختیم «تربیت دینى » مرادف با تربیت نبوى است; یعنى: کارى که انبیا(ع) مى کنند همان بحث تربیت دینى است. اگر چنین است، باید ببینیم که در قرآن کریم یا منابع دینى ما، انبیا(ع) با چه ویژگى و در چه شخصیتى تبلور پیدا کرده اند و شاخص هاى کارشان چیست. جمع بندى و تئوریزه کردن این ویژگى ها همان «تربیت دینى » است. دلیل این که من بر این تاکید دارم که تربیت دینى همان تربیت نبوى باشد، این است که اگر چنین باشد، مى توانیم ماموریتى را که انبیا(ع) در جوامع بشرى داشتند و کارهایى که مى کردند، را در زمان خودمان ملاک قرار دهیم و تحت عنوان نمونه کامل و صحیح تربیت دینى به کار ببریم.
ولى این که تربیت دینى چگونه از دیگر حوزه هاى تربیتى مانند تربیت اجتماعى یا اخلاقى یا سیاسى قابل تفکیک است، این بستگى دارد به آن که محور اصلى تربیت دینى - که دین است - به نظر شما چه مى باشد. در نگاه کسانى که دین را امرى مقدس، صرفا معنوى و فردى یا یک تجربه دینى مى دانند، چنین تفکیکى ممکن است. بسیارى از دین شناسان یا مربیان دینى اصلا «دین » را عبارت مى دانند از یک تجربه شخصى که فرد از اعمال دینى و پرستش خود دارد. بر اساس تعریفى که عرض کردم، دین مجموعه اى از عقاید، ارزش هاى اخلاقى و احکام عملى را شامل مى شود. بنابراین، تربیت اخلاقى هم در دل تربیت دینى وجود دارد; بخشى از آن را تشکیل مى دهد. ولى در تعاریف دیگر، چون دین به مفهوم خاصى در نظر گرفته مى شود، تربیت اخلاقى چیز دیگرى است. یعنى جزو مواد درسى است. به همین دلیل، در غرب، وقتى مى خواهید فرزندتان را در مدرسه یا مؤسسه اى ثبت نام کنید، از شما مى پرسند که آیا مى خواهید در برنامه ( شرکت کند یا (Moral Education) ؟ البته، این سؤال را براى گنجاندن آموزه هاى کاتولیک یا پروتستان مسیحیت در برنامه درسى دانش آموزان مى پرسند، وگرنه یهودیان مدارس خاصى براى خودشان دارند; چون مى خواهند آموزه هاى دینى یهود را در لابه لاى مسائل آموزشى معمولى جا بدهند. اگر شما خواستار آموزش به شیوه (Moral Education) بشوید، یعنى خواسته اید یک سلسله اصول اخلاقى مربوط به زندگى روزمره اجتماعى را به او بیاموزید، مانند این که سروقت به مدرسه برود، از کارش کم نگذارد، منظم باشد و چیزهایى که مى تواند هر فرد را در جامعه متمدن و درگیر، در این انبوه روابطى که دارد، به گونه اى تربیت کند که منضبط باشد. اما اگر کسى بخواهد (Education Religious) آموزش داده شود، آموزه هاى خاص دینى در برنامه درسى او گنجانده مى شود. البته «دین » به آن معنا که بشر باید عشق به مقدسات داشته باشد، به معنویات توجه کند و در کنار ابعاد مادى، آن ها را فراموش ننماید. در این حالت، مى توان گفت به معنویتى توجه مى کنند که به خصوص جنبه هاى عاطفى فرد راتامین مى کند.
بنابراین، وقتى مى خواهیم این ها را تفکیک کنیم، اگر مفهوم موردنظر ما وسیع باشد، مى تواند با تربیت اخلاقى رابطه عام و خاص داشته باشد، اما اگر تربیت دینى را مرادف تربیت نبوى بدانیم، براى این که شاخص گذارى کنیم و ببینیم که انبیا(ع) کار تربیتى شان در جامعه چه بوده است و قرآن از کار آن ها چه ترسیمى دارد، اولین شاخص تربیت انبیا(ع) این بوده است که آن ها در کار تربیتى شان متربى محور بوده اند. انسان شناسان در شیوه هاى درمانى خودشان، به خصوص کارل راجرز، شیوه اى را مطرح مى کنند به نام: (Client - Centered) . در این شیوه درمانى سعى نمى کنند از مافوق، چیزهایى را دیکته کنند، بلکه محور را شخص مراجعه کننده و فهم واقع بینانه مشکلات او قرار مى دهند، نه این که مجموعه اى از اطلاعات در ذهن داشته باشند و آن ها را به صورت قالبى با مراجعه کننده منطبق کنند; به صورت ماشینى (مکانیستى) برخورد نمى کنند، بلکه از خود انعطاف به خرج مى دهند، سعى مى کنند اول خود او را بشناسند و سپس فرد را یارى کنندتا خودشناسى و خودیابى کند. (البته با تعریفى که آن ها از «خود» دارند.)
شبیه همین روش مى تواند در بحث تربیت مطرح باشد. ما در تربیت، مى توانیم از مافوق، یک سلسله چیزهایى را که طبق دیدگاه و نگرش خودمان، آن ها را الگوهاى تربیتى مى دانیم، به مخاطب تلقین کنیم. اما راه دیگر آن است که او و نیازهاى او و واقعیت هاى او را بشناسیم و بر اساس آن عمل کنیم.
انبیا(ع) در جوامع انسانى، دو ماموریت اصلى داشتند: یکى دست زدن به تغییرات بزرگ اجتماعى براى تثبیت عدالت اجتماعى که تحت عنوان «جهاد اصغر» مطرح است و دیگرى دست زدن به تغییرات فردى و تعدیل شخصیت هاى افراد. در هر دو ماموریت، خود افراد محور بوده اند. در آیه شریفه اى که بحث عدالت اجتماعى را مطرح مى کند، پس از آن که مى فرماید: ما انبیا را با این ابزارها فرستادیم، مى فرماید: «لیقوم الناس بالقسط.» (حدید: 25); تا انسان ها به درجه اى از قابلیت و توانایى برسند که خودشان اقامه قسط کنند یعنى: انبیا برایشان اقامه قسط نمى کنند. یا وقتى بحث تغییر فردى مطرح مى شود، امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه مى فرماید: «ویثیروا لهم دفائن العقول.»(نهج البلاغه، ج 1، ص 6) انبیا(ع) گنج براى مردم نمى آورند، بلکه گنجى که در خودشان نهفته است، مردم باید نسبت به آن آگاه شوند و خودشان آن را بیرون بکشند. پس یکى از شاخص هاى اصلى تربیت دینى در نگاه انبیا(ع) و عمل آن ها، متربى محور بودن است، چه در بعد اجتماعى و چه در بعد فردى.
یکى دیگر از شاخصه هاى تربیت دینى - همان گونه که ذکر کردند - این است که تربیت دینى تحمیلى نیست; چون هم گام و هم گون با بنیادهاى فطرى انسان است، پذیرش دارد; یعنى: انسان ها به طور طبیعى و فطرى، آن را مى پذیرند، ساختار خلقت آن ها چنین اقتضا مى کند. از هم راه و هم گون بودن با ویژگى ها و نیازهاى فطرى در مى یابیم که تربیت دینى است یا تحمیلى. اما این که این تربیت نمى تواند تلقینى باشد، این موضوع را از آیات مبارکه اى که یکى از آن ها آیه دوم سوره جمعه است، به دست مى آوریم. این تربیت همان فرایندى است که انبیا(ع) به کار مى گیرند، براى این که با توجه به متربى محور بودن، این تحول را در فرد و جامعه ایجاد کنند. البته شیوه قرآن بر این است که تحولاتى را که انبیا(ع) قرار است در سطح اجتماعى و کلان ایجاد کنند،ابتدا از فرد شروع کنند;زیرا«ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم. »(انفال:52) ابتدا انبیا(ع)در مرحله فردى تحول ایجاد مى کنند،سپس برایند آن تغییرات فردى،نموداجتماعى پیدا مى کند.
در دومین کریمه سوره جمعه مى فرماید: «هو الذی بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.» این آیه سه مرحله را در این فرایند تربیت نبوى و دینى مطرح مى کند: تلاوت آیات، تزکیه، و تعلیم کتاب و حکمت. مرحله اول که عبارت است از «یتلوا علیهم آیاته » آن ها را متوجه آیات خدا مى کند; گام اول متربى محور بودن است; «و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.» (آل عمران: 164) پیش از آن که این فرایند در تربیت نبوى انجام شود متربى سرگردان است، راهش را گم کرده، از مسیر فطرت خارج شده است. پس اول باید به او نهیب زده شود که به خود بیاید، درک پیدا کند و امکانات و قابلیت هاى خودش را بشناسد و بفهمد که آن ها براى رسیدن به هدف، چه کمکى مى تواند به او بکند. یکى از فیلسوفان تعلیم و تربیت قرن بیستم که در سال 1997 از دنیا رفت، فیلسوف برزیلى، پولو فریر ( است. او کتاب هاى متعددى دارد. در یکى از آن ها، («آموزش ستمدیدگان » (Pedagogy of the Oppressed) )بحثى را مطرح مى کند که متخصصان تعلیم و تربیت آن را یکى از خدمات بزرگ این فرد به حوزه تعلیم و تربیت مى دانند; مفهومى را مطرح مى کند تحت عنوان: «آگاه سازى و به خودآورى (Conscientization ». این فیلسوف کار خودش را بیش تر از نهضت سوادآموزى شروع کرد. چون در برزیل، استبداد نظامى حاکم بود، او تلاش مى کرد تا این شکل عمومى حکومت از بین برود; مى گفت: باید حرکت از مردم شروع شود، هر حرکت اجتماعى باید از دل توده ها بیرون بیاید. وقتى حرکتى از دل توده ها بیرون مى آید که افراد و شهروندان یک جامعه متوجه خودشان و نظامى که برایشان اهمیت دارد و قابلیت هاى خود باشند. او سپس مى گوید: وقتى شما مى خواهید نهضت سوادآموزى راه اندازى کنید، نباید هدفتان فقط این باشد که بگویید چند درصد بى سواد داریم و مى خواهیم کارى بکنیم که آن ها نوشتن و خواندن یاد بگیرند. این یک کار ابتدایى است. هدف اصلى در نهضت سوادآموزى باید ایجاد خودباورى در فرد باشد تا موقعیت ها و ویژگى هاى خاصى که او را احاطه کرده است به او نشان دهند و متوجهش کنند که چه چیزهایى دارد. شاید اگر این مفهوم را ازحوزه سیاسى - اجتماعى بیرون بیاوریم و آن را در جایگاه قرآنى قرار دهیم، همان «یتلوا علیهم آیاته » باشد; مرحله اول تربیت نبوى که تلاوت آیه است; یعنى: نشانه دادن به کسى که راهش را گم کرده و از قابلیت ها، امکانات و موجودیت هاى خود بى خبر است; خودباورى، خودشناسى و سپس خداشناسى.
همان گونه که قبلا عرض کردم، انبیا(ع) دو ماموریت بزرگ دارند: یکى رفع تعارضات اجتماعى و دیگرى رفع تعارضاتى که افراد در وجود خود دارند. در درون هر کس، به طور طبیعى، تعارضاتى بین دو نظام ارزشى وجود دارد; «فالهمها فجورها و تقویها.» ( شمس: 8)، کار انبیا(ع) این است که هر کس را با تلاوت آیات کمک کنند تا در گزینش این دو نظام ارزشى، موفق به انتخاب صحیح شود. این همان تزکیه است «تزکیه » و پیراسته کردن آن است که فرد از تعارض درونى بین دو نظام ارزشى، که یکى او را به «اخلد الى الارض.» (اعراف: 176) و دیگرى او را به «ارجعی الى ربک » (الفجر:28) سوق مى دهد، موفق بیرون بیاورند; به سمت خدا سوق دهند. گام دوم نتیجه همان خودباورى و خودشناسى است. حل تعارض درونى بین دو نظام ارزشى که یکى زمین گرا و دیگرى خداگراست. در سومین گام، فرد خودش، موقعیت، قابلیت و موجودیت خود را دریافته است و مى تواند در تعارض درونى خود، بین هدایت هاى رحمانى و وساوس شیطانى، طرف رحمانى را انتخاب بکند و مهیاى آموزش کتاب و حکمت گردد. در این فرایند، هیچ جا چیزى از تحمیل یا تلقین دیده نمى شود، بلکه دست او را مى گیریم تا با حل تعارضات درونى، بتواند به حل تعارضات اجتماعى «لیقوم الناس بالقسط » نایل آید. بنابراین، با تحلیلى که از ویژگى هاى تربیت دینى، که هم گام با فطرت است، به دست مى دهیم، همانند حرکتى که انبیا(ع) شروع کردند، مى توانیم انسان ها را به طور طبیعى تربیت دینى کنیم; یعنى فرد را به گونه اى امداد نماییم که با پاى خود به خودشناسى، خودیابى و خودشکوفایى دست یابد. این خودشکوفایى زمینه دست یابى به علم حکمت و سپس خدایابى است.
اما معلوم است که این تربیت غیر از مشاوره دینى است. گاهى پس از آسیب شناسى، مى خواهیم آن را درمان کنیم، در این صورت، بحث مشاوره پیش مى آید; یعنى روش کار ما روش آسیب شناختى است. اما تربیت یک فرایند بهنجار است. در این مرحله، از آسیب حرفى نیست، فرد را در همان بستر طبیعى کمک مى کنیم. انسان به طور طبیعى، متمایل به خلود الى الارض است، متمایل به جنبه هاى نقد زندگى است; چیزهایى که مشت پرکن است. به همین دلیل، در آیه مبارکه 213 بقره، وقتى هدف از بعثت انبیا(ع) را بشارت و انذار معرفى مى نماید، مى فرماید: «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه »; تا رفع اختلاف کنند. مسیر طبیعى به گونه اى است که اگر به خود بشر واگذاشته شود، به اختلاف و تنش مى انجامد. کار انبیا(ع) این است که با استفاده از نظام هاى خاص انذار و تبشیر، در سطح اجتماعى و فردى رفع اختلاف کنند. منتهى شروع این کار از سطح فردى است با ویژگى هایى که در سوره جمعه و چند جاى دیگر مطرح مى کند.
معرفت: آیا از آنچه گفته شد، مى توان چنین نتیجه گرفت که تربیت دینى القایى نیست، بلکه تلقینى است; علاوه بر این، تربیت دینى،سیاسى،اجتماعى واخلاقى هم هست؟
دکتر شاملى: تربیت دینى در مجموع، شامل همه ابعاد مزبور مى شود، ولى هر موقع قرار باشد متربى را در بعد خاصى جهت بدهیم، باید یکى یکى شروع کنیم. البته اصل دین فراگیر است، اما متناسب با تعریفى که از دین ارائه مى دهید - آن را دین حداقلى بدانید یا حداکثرى و قلمرو آن تا کجا باشد - سایر ابعاد داخل در آن یا از حوزه آن بیرون است. منتهى وقتى مى خواهید شروع به تربیت سیاسى بکنید، به متربى نحوه مشارکت در سرنوشتش را یاد مى دهید. شاید این موضوع ضرورتا مساوى با این نباشد که خودش و امکانات خودش را بیابد که در گام اول تربیت انبیا(ع) مطرح است، ولى وقتى مى گوییم تربیت دینى شامل این ابعاد هم مى شود یعنى: همه در یک مجموعه داخل است، به شرط آن که تعریف ما از دین روشن باشد.
دکتر کریمى: البته همان گونه که گفته شد، تربیت دینى مى تواند تعریف هاى متفاوتى داشته باشد. تربیت دینى به مفهومى که بیش تر در غرب مطرح است همان تربیت بر اساس تعالیم کلیسا است که به اعمال فردى یا به تعبیر خود آنها ( Spirituality) توجه دارد. مسائل اجتماعى و سیاسى و مانند آن به هیچ وجه در حوزه این گونه تربیت داخل نمى شود. اگر در یک محیط غربى (Religious Education) مطرح شود کم تر به ذهن کسى متبادر مى شود که ربیت سیاسى یا اجتماعى هم در آن داخل باشد. ولى ما با توجه به منابع دینى خودمان، مى دانیم که این ها در کنار هم قرار دارند. اصلا این منابع آمده اند تا بیان کنند که تربیت دینى همه جوانب و نیازهاى انسان را مورد توجه قرار مى دهد. آن جا که ارتباط با خدا است «یقیمون الصلوة »، ارتباط با خلق خدا هم هست «یؤتون الزکوة ». حج نیز علاوه بر این که یک عبادت فردى است بعد اجتماعى نیز دارد که مهمتر و چشمگیرتر از بعد فردى آن است. نماز جماعت هم نشانگر آن است که دین اسلام نمودى اجتماعى دارد و اصلا نمودهاى اجتماعى دین ما بسیار وسیع تر از نمودهاى فردى است، بر خلاف مسیحیت. بنابراین، تربیت دینى ما در حوزه اسلامى مان با تربیت دینى مسیحى تفاوت هاى بسیارى دارد.
دکتر رهنمایى: این موضوع با تعریفى که ما از دین داریم مرتبط است. ما اگر دین را خاستگاه همه مسائل روبنایى از جمله سیاست، فرهنگ، اقتصاد و جامعه بدانیم، یک جور نگاه خاصى به تفسیر دینى و تربیت دینى داریم. در این صورت معتقدیم حتى اگر مسائل سیاسى و اجتماعى هم آموخته شود، آنچه مسائل سیاسى یا اقتصادى ما را تحت الشعاع قرار مى دهد، تربیت دینى است; یعنى تربیت دینى همه جا به عنوان یک روح جارى و سارى است. اگر دین را به عنوان یک روح، در کالبد همه نهادهاى اجتماعى و فردى جارى بدانیم، جا دارد که بگوییم: تربیت سیاسى ما هم از تربیت دینى ما رنگ گرفته است، هر چند موضوعا مى توان آن ها را دو جا مطرح کرد. منتهى در عین حال،آن جاکه مربى دین مدار سیاست ما بر اساس آموزه هاى دینى، سیاست راآموزش مى دهدوافرادراتربیت مى کند، بر اساس سیاست خاصى این کار را مى کند که الهام گرفته از دین است. به نظر مى رسد این تعبیر تا حدى به آن چیزى که پرفسور نصر هم بر آن تاکید دارد، نزدیک است که ما در تعریف دین و آنچه متعلق دین قرار مى گیرد، نگاه کنیم به عرفى که پاى بند به آن دین و ملتزم به آن است. در این صورت، مى توانیم بهترین تعریف ها را ارائه دهیم. به نظر مى رسد که اگر ما بخواهیم بر دین اسلام تاکید کنیم، به دلیل جامعیتى که این دین داشته و با توجه به سیره اى که پیامبر اکرم(ص) به عنوان یک میراث گران بهاباقى گذاشتند، مى بینیم که همه عناصر وجودى ما در زندگى فردى و اجتماعى تحت الشعاع تربیت دینى قرار مى گیرد. عبارت «یتلوا علیهم آیاته » همه چیز را به ما نشان مى دهد، هم سیاست، هم دیانت و هم فرهنگ را. پس به این نتیجه مى رسیم که حتى خاستگاه سیاسى و فرهنگى ما دین ماست.
معرفت: آیا مى توان گفت: متناسب با این که قلمرو دین را چه بدانیم، تربیت دینى هم بر همان اساس تعریف مى شود; اگر قلمرو دین صرفا فردى باشد، تربیت دینى فقط شامل فرد مى شود و اگر قلمرو آن ابعاد دیگر را هم شامل شود، تربیت دینى شامل آن نیز خواهد شد؟
دکتر شاملى: بله، اما هر کدام به نوبه خود; چنین نیست که وقتى کسى را تربیت کردید،هم زمان در همه ابعاد تربیت شود. خیر،او در این مجموعه تربیت مى پذیرد،امابه نوبه خود،به هر کدام از جنبه ها باید رسیدگى کرد:بعدسیاسى،بعد عقلانى، بعد عاطفى و دیگر ابعاد.
دکتر رهنمایى: البته این به این معنا نیست که ما بگوییم همه تفاسیرى که از دین شده صحیح مى باشد و حق دین را ادا کرده است، بلکه به هر حال، تعریفى از دین حق است. سایر تعاریف هم به جزئیات و یا تنها به جنبه هایى از جوانب دینى پرداخته و یا آن گونه که لازم بوده است دین را نشناسانده اند. این بستگى دارد به نظر افرادى که از دین تعریفى ارائه مى دهند. وقتى مقایسه کنیم برداشتى را که یک مربى ملتزم به دین اسلام از این دین دارد با برداشتى که یک مربى غربى از آن دارد، متوجه این تفاوت ها مى شویم.
دکتر کریمى: نکته دیگرى هم این جا مطرح مى شود: این که ما تعریف دین را از ملتزمان به آن بگیریم، آیا چنین تعریفى با آنچه در منابع دینى آمده الزاما مطابقت دارد؟ آیا این تعریف مى تواند تحریفات و تغییراتى را که عرف در دین به وجود آورده معلوم کند؟ در طول تاریخ تحولاتى در برخى احکام و ارزش هاى دینى به وجود آمده یا حکومت ها تغییراتى در دین ایجاد کرده اند که ممکن است ملتزم به دین آن ها را جزئى از دین محسوب کند در حالى که آنها به هیچ وجه مورد نظر منابع اصلى دین و شارع نیستند. این مشکل چگونه قابل توجیه است؟
دکتر رهنمایى: منظور از لفظ «ملتزم به دین » کسى است که تمام جوانب را زیر نظر بگیرد، حتى این نکته را که دین او وحیانى است و از مصدر وحى سرچشمه گرفته است. بنابراین، منظور از «عرف » در این زمینه عرفى است که دین شناس است و به تمام جوانب دین آگاهى دارد; عرف خاصى که مى خواهند از دین تفسیر اکمل و اتم خود را ارائه دهند، نه این که دین را دستاویز هر اندیشه اى قرار دهیم.
دکتر شاملى: تصور مى کنم این موضوع مانند استفاده از سیره متشرعه است; وقتى ما مى خواهیم چیزى را اثبات کنیم، هم به قرآن و روایات استناد مى کنیم، هم به دیگر منابع، یکى از مؤیدات هم مى تواند سیره متشرعه باشد; سیره ملتزمانى که واقعا شرع را - بماهوشرع - عمل مى کنند; سیره اى که متصل به معصوم(ع) است. از این جهت، سیره متشرعه مى تواند مؤید باشد، نه از آن جهت که گفتند. یکى از انتقاداتى که امروزه بعضى از مستشرقان از جمله مارشال هاجسون مطرح مى کنند این است که مى گویند شما مسلمان ها دینى که به عنوان «اسلام » دارید دو جور است: یکى ( دارید و دیگرى (Islamicate Laws) .اولى یعنى آن اسلامى که بدون هیچ دستبردى، تحت آن شرایط خاصى که قرآن کریم مى فرماید، دریافت شده و همان طور، بدون هیچ کم و زیادى ابلاغ شده است. اما دومى یک سلسله مسائلى است که در جوامع با فرهنگ هاى گوناگون عجین شده و چیزهایى به آن ضمیمه شده است. این همان چیزى است که شما به آن عمل کرده اید; چیزى که در رفتارهاى شما نمود دارد و مى توانید ادعا کنید به سختى مى توان این شکل دوم را اسلام ناب نامید. البته خود ما معتقدیم که اسلامى که ما از آن استفاده مى کنیم و در کلام بزرگانى مثل حضرت امام; بوده که منظورمان از اسلام ناب محمدى(ص) همان مجموعه دست نخورده دریافت شده از وحى توسط پیامبر اکرم(ص) و ابلاغ شده توسط ائمه معصومین(ع) است، ولى بعدها با چیزهایى عجین شده است که گفته مى شود از عرف گرفته شده است.
معرفت: از شما سروران گرامى که در این گفت وگو حضور یافتید سپاس گزاریم.
معرفت-شماره32