روان شناسی * 心理学 * psychology

روان شناسی * 心理学 * psychology

روان شناسی * 心理学 * psychology

روان شناسی * 心理学 * psychology

جوان و اعتماد به نفس

جوان و اعتماد به نفس
بدیهى است اعتماد به نفس مانند سایر کمالات اخلاقى, اکتسابى است; یعنى از طریق تمرین و ریاضت و تربیت باید آن را تحصیل کرد. بر این اساس, عواملى در ایجاد و تقویت احساس اعتماد به نفس و کاهش آن مؤثر است. در این شماره, ابتدا علل و عوامل مهمى را که موجب اعتماد به نفس در فرد مى شود, مرور مى کنیم:
عوامل اعتماد به نفس
عوامل اعتماد به نفس را مى توان به دو دسته کلیِ فردى و اجتماعى تقسیم کرد: عوامل فردى عبارت اند از:
1. خود ارزش مندى
اعتماد به نفس داشتن, در گرو احترام به خود و نگرش مثبت به خویشتن است. اسلام در تمام برنامه هاى عبادى و اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى خود, عزت نفس را لحاظ کرده و نادیده گرفتن آن را در هیچ شرایطى نمى پذیرد. امام صادق(ع) مى فرماید: (خداوند تمام کارهاى مسلمان را به خود واگذار کرده, ولى به او اختیار نداده که خود را خوار کند.1)
البته احساس ارزش مندى یا عزت نفس, نیاز فطرى انسان است. (آبراهام مازلو) روان شناس معروف در کنار نیازهاى جسمانى, نیازهاى ایمنى, نیاز به عشق, محبت, تعلق به دیگران و نیاز به احترام و شأن اجتماعى را مطرح کرده است. او مى گوید: (تمام افراد در جامعه ما, میل یا نیازى به عزت نفس یا احترام به خود یا احترام به دیگران دارند. آنان نیازمند آنند که خویشتن را ارزش مند بیابند و این ارزش مندى بر پایه محکم و استوارى بنا شده باشد. از این رو مى توان این نیازها را به دو گروه فرعى طبقه بندى نمود: نخست, میل به توانایى, میل به موفقیت, میل به کاردانى میل به مهارت و شایستگى, نیاز به اطمینان در رویارویى با دنیا و نیاز به استقلال و آزادى و دیگر, آن چیزى است که مى تواند نیاز به اعتبار, قدر و مقام, افتخار و آوازه, نفوذ, توجه, اهمیت, بزرگى, وقار و قدردانى خوانده شود.2)
اعتماد به نفس, ارتباطى مستقیم با ارضاى این نیاز درونى دارد. مازلو مى گوید: (هنگامى که نیاز احترام به خود, ارضا شود شخص احساس اعتماد به نفس, ارزش مندى, توانایى, قابلیت و کفایت مى کند و وجود خود را در دنیا مفید و لازم مى یابد; اما عقیم ماندن این نیازها, موجد احساس حقارت, ضعف و نومیدى مى گردد.)3
انسان زمانى به حرکت و تکاپو مى افتد که انگیزه اى درونى یا بیرونى داشته باشد. مهم ترین انگیزه اى که در انسان پس از ارضاى نیازهاى مادى و غریزى پا به عرصه وجود مى گذارد, نیاز به احساس ارزش مندى و عزت نفس است. استاد مطهرى مى گوید: (از نظر اسلامى, مادرِ همه احساس هاى اخلاقى انسان, احساس کرامت و شرف و عزت و قدرت و عظمت در درون خود و در خود واقعى خویش است.)4
و در جایى دیگر مى گوید: (اگر انسان خود واقعى را پیدا کند, دیگر احساس حقارت نمى کند, احساس قدرت و عظمت مى کند, تکبر یا تجبر نمى کند, چون با روحش ناسازگار است.)5
بر این اساس در قرآن و روایات بر خودیابى تأکید شده است. قرآن مجید کسانى را که خدا را فراموش کرده و به تبع آن خود را فراموش کرده اند, مذمت مى کند و مى فرماید: (ولاتکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم انفسهم; از آن کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن ها را به خود فراموشى گرفتار کرد).6 این آیه, نقش عبادت و یاد خدا در بازیافتن و پیدا کردن خود را نیز مى رساند. امام على(ع) مى فرماید: (عجبت لمن ینشد ضالّته وقد اضلّ نفسه فلایطلبها; تعجب مى کنم از کسى که وقتى چیزى را گم کرد به دنبال آن مى رود, ولى خود را گم کرده به دنبال آن نمى رود.)7
ممکن است این توهم پیش آید که چگونه محتمل است که انسان خود را گم کند, زیرا همیشه با انسان است. استاد مطهرى در این باره مى گوید: (انسان احیاناً خود را با ناخود اشتباه مى کند و ناخود را خود مى پندارد و چون ناخود را خود مى پندارد, آن چه به خیال خود براى خود مى کند, در حقیقت براى ناخود مى کند).8 ملاى رومى مى گوید:
در زمیـن دیگـران خانـه مکن                                                         کار خود کن, کار بیگانه مکن
قرآن مجید بزرگ ترین خسران ها و زیان ها را این مى داند که انسان خود را ببازد, آن جا که مى فرماید: (قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم;9 بگو زیان کاران واقعى کسانى هستند که نفس خود را باخته اند.)
هرچند ظهور این خسران در روز قیامت است و آیه نیز به آن روز بزرگ ناظر است, اما کسى که خود را باخته در حقیقت در این دنیا نیز بازنده واقعى است. استاد مطهرى مى گوید: (بزرگ ترین سرمایه هاى عالم براى یک انسان, نفس خود انسان است; اگر کسى خود را باخت, دیگر هرچه داشته باشد گویى هیچ ندارد.)10
این سخن برگرفته از کلام مولا على(ع) است که خطاب به فرزندش مى فرماید: (اکرم نفسک عن کل دنیة وان ساقتک الى الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً;11 نفس خود را گرامى و محترم بدار از این که به یک پستى دچار شود, زیرا اگر از نفس خود چیزى را باختى و از دست دادى, دیگر هیچ چیز نمى تواند جاى آن را پر کند). نظیر این مضمون, شعرى از امام صادق(ع) است که فرموده اند:
(أثامـن بـالنفـس النفیسـة ربّها
ولیس لها فى الخلق کلهم ثمن12
من با نفس خودم هیچ موجودى را برابر نمى کنم جز پروردگارم, تمام دنیا و غیر خدا را با این گوهر نفیس برابر نمى کنم.)
احساس ارزش مندى و عزت نفس موجب مى شود تا انسان با شکم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترین شرایط زندگى کند, ولى هرگز تن به ذلت و پستى ندهد و متکى به خود باشد و به دلیل قدرت روحى خویش از دیگران احساس بى نیازى کند.
بوعلى سینا و مرد کنّاس
(بوعلى سینا مدت زیادى وزیر بود. روزى با کوکبه وزارت از راهى مى گذشت. کناسى (زباله کش) را دید که خود بدان شغل کثیف, مشغول و زبانش بدین شعر لطیف مترنّم است:
گرامى داشتم اى نفس از آنت                                                                   که آسان بگذرد بـر دل جهانت
بوعلى را از شنیدن آن شعر تبسم آمد. با شکر خنده از روى تعریض آواز داد که: الحق حد تعظیم و تکریم همان است که تو درباره نفس شریف مرعى داشته اى. قدر جاهش این است که در قعر چاه به ذلت کناسى دچارش کرده و عزّ و شأنش این است که بدین خفت و خوارى گرفتارش ساخته اى, عمر نفیس را در این امر خسیس تباه مى کنى و این کار زشت را افتخار نفس مى شمارى. مرد کناس دست از کار, کوتاه و زبان بر وى دراز کرده گفت: در عالم همت, نان از شغل خسیس خوردن به که بار منت رئیس بردن. بوعلى غرق عرق شد و با شتاب تمام گذشت.13)
براى این مرد کناس, آزاد زندگى کردن و زیر بار منت دیگران نرفتن و اعتماد به نفس, با ارزش ترین چیزها است و این حالت جز با احساس ارزش مندى و کرامت نفس حاصل نمى شود.
قرآن مجید فقرایى را مدح و ستایش مى کند که با عزت نفس و مناعت طبع زندگى مى کنند و خم به ابرو نمى آورند. آن ها به اندازه اى عفیف اند که مردم به اشتباه مى افتند و اگر انسان از وضع واقعى آنان آگاه نباشد, چنین مى پندارد که غنى و ثروت مندند. اینان به دلیل عزت نفس و علو همت, هرگز از دیگران تمنا و درخواست عجزآمیز نمى کنند و تن به ذلت سؤال نمى دهند.14 این گروه, عدم درخواست از دیگران و اتکاى به خود را در سایه توکل به خدا و خویشتن دارى و احساس ارزش مندى به دست آورده اند. امام على(ع) مى فرماید: (مااحسن تواضع الاغنیاء للفقراء طلباً لما عندالله واحسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء اتّکالاً على الله;15 چه قدر زیبا است تواضع ثروت مند در مقابل فقرا براى رضاى خدا و از آن زیباتر, بى اعتنایى فقرا به ثروت مندان است به دلیل تکیه بر خدا.)
خوشا کاخ بلند عزت نفس                         که محکم تر بنایى زین بنا نیست
خوشا دربار استغنا که آن جا                      گدایان را به شاهان اعتنا نیست16
اختلال در رفتار و از جمله عدم اعتماد به نفس, ناشى از بى توجهى به کرامت نفس و شخصیت انسانى است. امام هادى(ع) مى فرماید: (من هانت علیه نفسه فلاتأمن شره;17 کسى که شخصیتش در نظرش خوار باشد از شرش ایمن مباش), چرا که او نه تنها به خود جفا مى کند بلکه از تعدى به حقوق دیگران نیز پروایى ندارد.
گوته مى گوید: (اگر ثروت مند نیستى, مهم نیست; بسیارى از مردم, ثروت مند نیستند. اگر سالم نیستى, هستند افرادى که با معلولیت و بیمارى زندگى مى کنند. اگر زیبا نیستى, برخورد درست با زشتى هم وجود دارد. اگر جوان نیستى, همه با چهره پیرى مواجه مى شوند. اگر تحصیلات عالى ندارى, با کمى سواد هم مى توان زندگى کرد. اگر قدرت سیاسى و مقام ندارى, مشاغل مهم متعلق به معدودى از افراد انسان است; اما اگر عزت نفس ندارى, برو بمیر که هیچ ندارى. هرچند بیان گوته در انتها خیلى تند و بى رحمانه است ولى حکایت از اهمیت بسیار زیاد عزت نفس دارد به شکلى که گوته فقدان آن را برابر با مُردن مى بیند).18 البته دلیلش هم آن است که عزت نفس سرمایه اى است که در نهاد انسان ها قرار دارد و باید استخراج و پرورش یابد, به خلاف فضایل اکتسابى که به زحمت باید آن را تحصیل کرد.
طى مطالعاتى که انجام شده ارتباط متقابل بین عزت نفس و تصور فرد از توانایى خود مورد تأیید قرار گرفت; بدین معنا که اگر میزان عزت نفس کاهش یابد, احساس ضعف و ناتوانى در فرد به وجود مى آید و برعکس با افزایش میزان عزت نفس, احساس توان مندى و ارزش مندى در فرد احیا مى شود و تغییرات مثبتى چون افزایش پیش رفت تحصیلى, افزایش تلاش براى کسب موفقیت, داشتن اعتماد به نفس, بلند همت بودن, تمایل به داشتن سلامت بیشتر, لذت بردن از روابط با دیگران و پیش بینى مثبت نسبت به موفقیت هاى بعدى در او پدیدار مى شود.)19
2. خودشناسى
اعتماد به نفس تا حد زیادى متوقف بر شناخت جنبه هاى مثبت شخصیتى و آگاهى از استعدادها و توانایى ها و قابلیت ها است. عدم اعتماد به نفسِ غالب افراد, بر اثر فقدان امکانات نیست, بلکه به دلیل عدم شناسایى خویشتن است. استاد مطهرى(ره) مى گوید: (یکى از قدیم ترین دستورهاى حکیمانه جهان که هم به وسیله انبیاى عظام به بشر ابلاغ شده است و هم حکیمان بزرگ جهان آن را به زبان آورده اند و اعتبار خودش را همیشه حفظ کرده و بلکه تدریجاً ارزش آن بیشتر کشف شده است, این جمله معروف است که: (اى انسان خودت را بشناس.)20
از دیدگاه معصومین(ع) سرچشمه اصلى ناکامى ها و موفقیت ها را باید در درون انسان جست وجو کرد و عامل درونى بیش از عوامل بیرونى در سرنوشت انسان مؤثر است. در شعرى که منسوب به امام على(ع) است, مى خوانیم:
(دوائک فیک وماتشعر
ودائک منک وماتنظر21
دارو و درمان در تو است, اما تو آگاه نیستى و درد از تو است و تو نظر ندارى.)
گنج نزدیک
مولوى در مثنوى داستانى آورده است, که البته تمثیل است, مى گوید: مردى طالب گنج بود و از خدا دائماً گنج طلب مى کرد. مدت ها شب تا صبح زارى مى کرد تا این که یک شب خواب دید یا به او الهام شد:
کـاو بگفتت در کمان تیرى بنه                                کى بگفتندت که اندرکش توزه
هاتف به او گفت: تیر و کمانى با خودت برمى دارى و روى فلان نقطه مى ایستى و تیر را به کمان مى کنى, این تیر هرجا که افتاد, گنج همان جا است. او به هر طرف تیرى پرتاب کرد و همان جا به کندوکاو پرداخت, اما به چیزى دست نیافت. باز با گریه و زارى از خدا خواست تا او را راهنمایى کند. هاتف گفت: تو از دستور من تخلف کردى من گفتم تیر را به کمان بگذار, هرجا افتاد, همان جا گنج است; نگفتم: به قوّت بکش.
او نگفتت که کمان را سخت کش در کمـان نِـه گفـت او نه پُرکـنش
روز بعد تیر را به کمان گذاشت, تا تیر را رها کرد پیش پاى خودش افتاد. زیر پایش را کَند و گنج را یافت.
اى کمـان و تیـرهـا بـرسـاخته                                 گنج نزدیک و تو دور انداخته22
این تمثیل به ما مى آموزد که رسیدن به مقاصد و اهداف, دور از دسترس نیست, فقط باید حوزه شناخت و آگاهى را توسعه داد. (ژان پل سارتر مى گوید: (اگر یک فلج, قهرمان دو و میدانى نشود, خود مقصر است). این جمله کنایه از توانایى و نیروى لایتناهى نهفته در وجود آدمى است. متأسفانه انسان ها نه تنها از ذخیره هاى درونى خدادادى خود به نحو احسن استفاده نمى کنند, بلکه عموماً از این توانایى ها بى اطلاع اند.
با جسارت تمام مى توان ادعا کرد که هیچ انسانى حدود ذهن و مغز خویش را نمى شناسد; به بیان دقیق تر ما هیچ گاه به اوج توانایى ها و ظرفیت هایمان نزدیک نمى شویم و مغز ما معمولاً بخش ناچیزى از قدرتش را به کار مى گیرد. نویسنده کتابى قدیمى با اطمینان ادعا کرد که تمام مردم نابغه اند, زیرا هر انسانى دست کم چیزى دارد که او از دیگران متمایز مى سازد و تا حدودى فراتر از ایشان قرار مى دهد. این سخن با آن که اغراق آمیز است, رنگى از حقیقت دارد.23
گر در طلب گوهر کانى, کانى
ور در پى جست وجوى جانى, جانى
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هرچیز که در جستن آنى, آنى
3. خودپنداره مثبت
خودپنداره در اصطلاح روان شناسان, ارزیابى کلى فرد از شخصیت خود است. این ارزیابى ناشى از ارزیابى هاى ذهنى است که معمولاً از ویژگى هاى رفتارى خود به عمل مى آوریم. در نتیجه, خودپنداره ممکن است مثبت یا منفى باشد.
خودپنداره براى متخصصان بهداشت روانى نیز اهمیت خاصى دارد, زیرا پندار فرد از شخصیت خود تا اندازه زیادى تصور او را راجع به محیطش تعیین مى کند. اگر تصور از خود, مثبت و نسبتاً متعادل باشد, شخص داراى سلامت روانى است و اگر به عکس, خودپندارى شخص منفى و نامتعادل باشد, او از لحاظ روانى ناسالم شناخته مى شود.
همین که فکر کنیم کارى از ما ساخته نیست بهانه و انگیزه لازم را براى شکست فراهم آورده ایم, چون معمولاً همان اتفاق مى افتد که به وقوع آن فکر مى کنیم. دیل کارنگى مى گوید: (اگر از من بپرسید چه کسى موفق است؟ خواهم گفت: کسى که با قدرت تمام توانسته است خودش را متقاعد کند که موفق مى شود. براى توفیق در کارها هیچ چیز به اندازه اعتقاد و ایمان به توانستن مؤثر نیست. اگر از انجام کارى بترسید و فکر کنید که قادر به انجام آن نیستید, تحت هیچ شرایطى آن کار را به نحو مطلوب نمى توانید انجام دهید. ترس, نیروى محرکه ماشینى را که باید بازده مطلوب و کافى داشته باشد, به شدت از میان مى برد و نقش ترمز را در آن ایفا مى کند. در مقابل, اعتماد و ایمان به توانستن و خواستن, شتاب چنین ماشینى را افزایش مى دهد و بر کارایى آن مى افزاید.)26
البته خودپذیرى و تغییر طرز تفکر, کار آسانى نیست; اراده قوى و ممارست و پشتکار مى خواهد. (باید این حقیقت را بپذیریم که هیچ انسانى بى استعداد نیست و کسانى که بى استعداد نامیده مى شوند افرادى هستند که نتوانسته اند یا نخواسته اند ظرفیت وجودى و بالقوه خود را پرورش دهند. اگر محیط براى آن ها مساعد شود, اگر نگوییم نابغه, قطعاً انسان هاى خلاق و مبتکرى خواهند شد. ادیسون مى گوید: وجود نابغه, یک درصد الهام و نود ونه درصد تلاش درونى است و شخص خلاق داراى اطمینان درونى است.)27
بسیارى از مردم در حقیقت اسیر و زندانى تصور منفى و بدگمانى خویش هستند. آن ها خود را فردى ضعیف و یا متوسط, عنصر نامطلوب و به درد نخور توصیف مى کنند و متأسفانه رفتار بعدى آن ها نیز تحت تأثیر همین سوءظن و بدگمانى آنان از قابلیت هاى خویشتن قرار مى گیرد و بر طبق آن تنظیم مى شود. ریچارد کپنیگ گفته است: (ما چهل میلیون بهانه براى شکست داریم, اما یک دلیل محکم نداریم.)28
عقابى که خود را جوجه مى پنداشت
(مى گویند: یک روز پسر کشاورزى لانه عقابى را دید, از درون آن تخمى را برداشت و ب ه خانه آورد. پسرک تخم عقاب را زیر مرغى که در خانه داشت و روى تخم هایش خوابیده بود, گذارد. وقتى جوجه ها از تخم درآمدند یکى از آن ها جوجه عقاب بود. این جوجه با بقیه جوجه مرغ ها مى گشت و تفاوتى را تشخیص نمى داد. اندک اندک جوجه عقاب نوعى بى تابى احساس کرد و به این نتیجه رسید که این جا نباید جاى او باشد, درمانده بود و نمى دانست چه باید بکند.
روزى عقابى بر فراز مزرعه به پرواز درآمد. به عقاب نگریست و گفت: من هم مى توانم پرواز کنم, بال هایش را باز کرد و به پرواز درآمد. وقتى به فراز تپه رسید و توانایى پریدن را درخود دید به قله بلندترى پرید و آن قدر بالا رفت تا به قله کوه رسید. این نمایشى از یک واقعیت است. (با تغییر نگرش و اصلاح فکر مى توان جهت زندگى را تغییر داد).
ممکن است بگویى داستان عقاب یک مَثَل است و مَثَل قشنگى هم هست, اما من که جوجه عقاب نیستم, من یک انسانم; یک انسان معمولى. گرفتارى شما همین است. همین که فکر مى کنید, نمى توانید از عهده کارى برآیید. تصمیم بگیرید که فکر کنید هیچ کارى نیست که قادر به انجام آن نباشید, زیرا بسیارى از کارهاى بزرگ توسط کسانى به انجام رسیده که زمانى فکر مى کردند هیچ کارى از دستشان ساخته نیست.)29
4. خوداتکایى
ییکى از راه هاى رسیدن به اعتماد به نفس, بى نیازى از دیگران و اتکاى به خود است. بعضى افراد همواره در انتظار کمک و یارى دیگران هستند و از این رو هرگز به خود اطمینان پیدا نمى کنند. این حالت نشان دهنده ضعف نفس و بى اعتمادى است. امام على(ع) مى فرماید: (فقر النفس شر الفقر;30 کمبود شخصیت, بدترین کمبودها است.)
براى رسیدن به خوداتکایى در امر اقتصاد, اسلام همگان را به قناعت و قطع طمع از دیگران سفارش کرده است, تا جایى که پیامبر(ص) بى نیازى از مردم را نشانه غنا و قوت نفس مى داند و مى فرماید: (لیس الغنى عن کثرة العرض ولکنّ الغنى غنى النفس;31 بى نیازى به فراوانى مال نیست, بى نیازى حقیقى تنها در روحیه بى نیازى است.)
ییکى از سرمایه هاى معنوى پیامبران الهى که موجب عزت و اقتدار و موقعیت اجتماعى آن ها شده بود, همان قناعت و احساس بى نیازى است. امام على(ع) در توصیف رسولان الهى مى فرماید: (آن ها با این که به حسب ظاهر زندگى ساده اى داشتند و از نظر مادى ضعیف به نظر مى رسیدند, اما از نظر روحى بسیار قوى و داراى اعتماد به نفس بودند, چون با قناعت زندگى مى کردند. به طورى که این روح بى نیازى همه چشم ها و دل ها را پر مى کرد و بر عظمت و شکوه انسانى آن ها مى افزود.)32
مردى که کمک خواست
پیامبر اسلام(ص) با برنامه هاى تربیتى خود این روحیه را منتقل مى کرد. در روایت آمده است که یکى از یاران پیامبر(ص) در تنگناى زندگى با گرفتارى مالى شدیدى مواجه بود. او با مشورت همسرش تصمیم گرفت به محضر رسول خدا(ص) آمده و وضع رقّت انگیز خود را مطرح و تقاضاى استمداد کند. با این تصمیم به حضور رسول خدا(ص) رفت, اما پیش از آن که جمله اى بر زبان جارى کند از حضرت شنید که فرمود: هرکس از ما تقاضاى کمک و مساعدت کند ما از احسان خود به او دریغ نخواهیم کرد, اما اگر کسى بى نیازى پیشه کند و از مخلوقى حاجت نخواهد, خداوند او را بى نیاز خواهد ساخت. او با شنیدن این جمله از بیان مطلب خویش صرف نظر کرد و به خانه بازگشت, اما باز فشار فقر و تنگ دستى او را به ستوه آورد, ناچار روز دیگر به حضور پیامبر شتافت. آن روز نیز همان جمله سابق را از حضرت شنید و از بیان حاجت خود منصرف شد و به منزل بازگشت. براى سومین بار در مجلس پیامبر(ص) حاضر شد, این بار نیز آن حضرت همان جمله را تکرار کرد (امساک حضرت به دلیل بخل یا بى تفاوتى در قبال مشکلات مردم نبود, بلکه حضرت این توانایى را در او مى دید که بتواند روى پاى خویش بایستد و مشکلاتش را رفع کند. کلام رسول خدا(ص) در او اثر گذاشت و احساس کرد کلید مشکل خود را یافته است. با خود گفت که دیگر دست حاجت به سوى بندگان خدا دراز نکنم).
او تیشه اى به دست آورد و به سوى بیابان شتافت. هیزمى جمع کرد و به شهر آورد و فروخت. ازاین که با دست رنج خود مبلغى پول به دست آورده بود احساس لذت و نشاط کرد. روزهاى متوالى به همین کار ادامه داد, تا این که لوازم و ابزار کار و حیوان باربر خرید و پس از مدتى دنبال کردن این شغل, صاحب سرمایه و غلامانى شد.
روزى رسول خدا(ص) به او برخورد کرد و با تبسم فرمود: نگفتم هرکس از ما تقاضاى کمک کند از احسان خود به او دریغ نخواهیم کرد, اما اگر کسى بى نیازى پیشه کند و از مخلوقى حاجت نخواهد, خداوند او را بى نیاز خواهد ساخت.33
راهنمایى و ارشاد رسول گرامى اسلام(ص) در صدر اسلام مردم را آن چنان تربیت کرد که بتوانند مستقل زندگى کنند و خود را مستغنى از دیگران بدانند. امام صادق(ع) مى فرماید: گروهى از انصار خدمت رسول خدا(ص) رسیدند و عرض کردند: ما حاجت بزرگى داریم. حضرت فرمود: آن را مطرح کنید. انصار گفتند: براى ما در نزد خدا بهشت را ضمانت کن. حضرت فرمود: این کار را انجام مى دهم به شرط آن که هرگز از کسى چیزى نخواهید. آن ها به این دستور عمل کردند به طورى که اگر کسى بر روى مرکبى سوار بود و تازیانه اش به زمین مى افتاد, کراهت داشت به کسى بگوید آن را به من بده, بلکه خود از مرکب پیاده مى شد و آن را برمى داشت و یا اگر بر سر سفره اى نشسته بود از دیگران آب طلب نمى کرد, بلکه خود آب برمى داشت.34
بزرگان دین و فرهیختگان جامعه براى امرار معاش و گذران زندگى, هرگز دست طمع به سوى دیگران دراز نکردند و با بلند طبعى و آزادگى, دوران سخت را پشت سر نهادند. در این جا به دو نمونه اشاره مى کنیم:
قناعت مرحوم آقابزرگ
استاد مطهرى(ره) مى نویسد: (مرحوم آقابزرگ به وارستگى و صراحت لهجه و آزادگى و آزادمنشى شهره بود. با این که در نهایت فقر مى زیست از کسى چیزى نمى گرفت. یکى از علماى مرکز که با او سابقه دوستى داشته است, پس از اطلاع از فقر وى, در تهران با مقامات بالا تماس مى گیرد و ابلاغ مقررى قابل توجهى براى او صادر مى شود. آن ابلاغ همراه نامه آن عالم مرکزى به آقابزرگ داده مى شود. مرحوم آقابزرگ پس از اطلاع از محتوا, ضمن ناراحتى فراوان از این عمل دوست تهرانى اش, در پشت پاکت مى نویسد: ما آبروى فقر و قناعت نمى بریم…)35 و پاکت را با محتوایش پس مى فرستد.
پروین اعتصامى مى گوید:
چه در کار و چه در کار آزمودن
نباید جـز به خـود محتاج بودن
احساس بى نیازى دیوژن
(همین که اسکندر, پادشاه مقدونى, به عنوان فرمانده و پیشواى کل یونان در لشکرکشى به ایران انتخاب شد, از همه طبقات براى تبریک نزد او آمدند. اما دیوژن, حکیم معروف یونانى کمترین توجهى به او نکرد. اسکندر شخصاً به دیدار او رفت. دیوژن در برابر آفتاب دراز کشیده بود, چون حس کرد جمع فراوانى به طرف او مى آیند, کمى برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش مى آمد خیره کرد, اما هیچ فرقى میان اسکندر و یک مرد عادى که به سراغ او مى آمد, نگذاشت و شعار استغنا و بى اعتنایى را حفظ کرد. اسکندر به او سلام کرد, سپس گفت: اگر از من تقاضایى دارى بگو. دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم, من از آفتاب استفاده مى کردم, تو اکنون جلو آفتاب را گرفته اى, کمى آن طرف تر بایست. این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلى حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند: عجب مرد ابلهى است که از چنین فرصتى استفاده نمى کند, اما اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغناى نفس دیوژن حقیر دید, سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آن که به راه افتاد, به همراهان خود که فیلسوف را ریشخند مى کردند, گفت: به راستى اگر اسکندر نبودم, دلم مى خواست دیوژن باشم.)36
انسان نباید به امید معجزه دیگران باشد, بلکه باید خود معجزه گر شود و این امر جز با قطع امید از دیگران حاصل نمى گردد. امام سجاد(ع) مى فرماید: (رایت الخیر کله قد اجتمع فى قطع الطمع عمّا فى ایدى الناس;37 تمامى خیر و سعادت را در این دیدم که انسان به آن چه در دست مردم است, چشم طمع نداشته باشد.)
نحوه معاشرت با مردم باید به طریقى باشد که به اصل مهم خوداتکایى آسیبى وارد نشود. امام على(ع) همیشه مى فرمود: (در برخورد با مردم دو حس متضاد بى نیازى و نیازمندى داشته باش; نیازمندى تو به مردم در نرمى سخن و حسن سیرت و تواضع است و بى نیازى تو از مردم در حفظ آبرو و عزت نفس است.)38
استقلال فکرى
خوداتکایى تنها به مرحله فعل و عمل منحصر نمى شود, بلکه در حوزه فکر و اندیشه از اهمیت بیشترى برخوردار است. رشد و تکامل و شکوفایى هر توانایى و استعدادى منوط به کارگیرى آن است. این امر همان طورى که در بُعد قواى جسمانى کاملاً محرز و مبرهن است, در ابعاد ذهنى و عقلانى نیز بدین سان است. قرآن مجید براى بهره ورى از توانایى ذهنى به تعقل در امور و به کارگیرى عقل و اندیشه سفارش کرده است و از عواملى که موجب رکود و سستى اندیشه مى شود پرهیز داشته است. در حقیقت تشویق به تفکر و مبارزه با عوامل رکودِ اندیشه در راستاى استقلال فکرى و در نهایت حصول اعتماد به نفس در افراد و جامعه صورت مى گیرد. قرآن مجید یکى از مشکلات کافران را شخصیت زدگى آن ها مى داند, آن جا که مى فرماید: (قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا وکبراءنا فاضلونا السبیلا;39 کافران مى گویند: پروردگارا ما رؤسا و بزرگ تران خویش را اطاعت کردیم و آن ها ما را به گم راهى کشاندند). امام على(ع) به وضوح به موضوع شخصیت زدگى اشاره مى کند و مى فرماید: (انظر الى ماقال ولاتنظر الى من قال;40 به آن چه گفته مى شود بنگرید نه به گوینده آن.)
عقل باید طورى پرورش یابد که بتواند افکار و عقاید مختلف را بسنجد و درباره آن ها قضاوت کند. قرآن مجید هدایت و ارشاد خدا را شامل کسانى مى داند که به سخن گوش فرا مى دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند.41
هرچند بهره گیرى از دیدگاه هاى مختلف در جاى خود امرى مطلوب و عقلایى است, اما تجربه اندوزى و استفاده از نظرات کارشناسانه دیگران غیر از تأثیرپذیرى از قضاوت مردم و تکیه کردن بر اندیشه هاى دیگران است. استاد مطهرى تأثیرپذیرى از قضاوت دیگران را بیمارى عمومى مى داند که اغلب افراد کم وبیش گرفتارش هستند. ایشان مى گوید: (مثلاً انسان یک لباسى را براى خودش انتخاب کرده و تشخیص او این است که رنگ خوبى را انتخاب کرده, بعد یکى مى آید و مى گوید: این رنگ مزخرف چیست که انتخاب کرده اى؟ کم کم خود آدم اعتقاد پیدا مى کند که بد چیزى است.42
این که انسان در مسائلى که مربوط به خودش است تحت تأثیر قضاوت دیگران قرار بگیرد, صحیح نیست و به ما گفته اند: هرگز تحت تأثیر قضاوت و تشخیص دیگران نسبت به خودتان قرار نگیرید).
در حدیثى از حضرت مسیح(ع) نقل شده که ایشان فرمود: (کونوا نُقّاد الکلام;43 همواره نقدکننده کلام دیگران باشید). استاد مطهرى(ره) در توضیح روایات فوق مى گوید: (یعنى آن طور که صرّاف, سکه را نقد مى کند, خوب و بدش را تشخیص مى دهد و خوبش را مى گیرد, شما هم راجع به نکته ها و سخن ها چنین باشید. هرچه دیگران دارند مى گیریم, خودمان فکر و عقل داریم, از خود نمى ترسیم و بیم نداریم روى این ها فکر مى کنیم, خوب هایش را مى گیریم و بدهایش را طرح (طرد) مى کنیم.)44
قول و فعل در قضاوت دیگران نباید مبناى تصمیم گیرى ما باشد. کسى که تحت تأثیر القائات و نظرات دیگران واقع مى شود نمى تواند رأى و نظر مستقلى از خود داشته باشد و همین امر, اعتماد به نفس و قدرت تصمیم گیرى را از او سلب مى کند. امام کاظم(ع) در مورد استقلال عقل و فکر مى فرماید: (اى هشام, اگر گردویى داشته باشى و دیگران به تو گویند: چه لؤلؤاى دارى, وقتى خودت مى دانى آن چه در دستت است گردو است, نباید این سخن در تو اثر داشته باشد و اگر لؤلؤاى در دست داشته باشى و به تو بگویند: این گردوها را از کجا آورده اى, نباید ترتیب اثر دهى; این سخن نباید به تو آسیب رساند در حالى که مى دانى لؤلؤ در اختیار دارى).45 البته در جاى خود رعایت اصل مشورت با دیگران لازم و ضرورى است, ولى نکته مهم, عزم و تصمیم و قاطعیت پس از مشورت است. چنان که قرآن مجید مى فرماید: (شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله;46 اى پیامبر با مردم مشورت کن, وقتى تصمیم گرفتى با توکل بر خدا عمل کن.)
گاهى انسان به دلیل عدم اقبال عمومى از انجام کارهاى بزرگ محروم مى شود و خود را در بستر محدودى محصور مى کند. پیشوایان دین به ما آموخته اند که تابع جو و متأثر از افکار عمومى نباشیم و بر پایه تعقل و مصلحت اندیشى گام برداریم. امام على(ع) مى فرماید: (لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله;47 در طریق هدایت به خاطر کمى افراد وحشت نکنید.)
امام خمینى(ره) همواره بر استقلال فکرى تأکید داشته و آن را شرط استقلال همه جانبه سیاسى, اجتماعى و اقتصادى مى دانستند. ایشان در یکى از پیام هاى خود فرمودند: (بزرگ ترین وابستگى ملت هاى مستضعف به ابرقدرت ها و مستکبرین, وابستگى فکرى و درونى است که سایر وابستگى ها از آن سرچشمه مى گیرد و تا استقلال فکرى براى ملتى حاصل نشود استقلال در ابعاد دیگر حاصل نخواهد شد و براى به دست آوردن استقلال فکرى و بیرون رفتن از زندان وابستگى, خود و مفاخر و مآثر ملى و فرهنگى خود را دریابید. بزرگ ترین فاجعه براى ملت ما این وابستگى فکرى است که گمان مى کنند همه چیز از غرب است و ما در همه ابعاد فقیر هستیم و باید از خارج وارد کنیم.)48
پاورقیها:
19 ـ اسماعیل بیابانگرد, روش هاى افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوانان, ص13.
13 ـ مرتضى مطهرى, انسان کامل (انتشارات صدرا) ص49.
17 ـ بحارالانوار, ج72, ص300.
14ـ بقره(2) آیه 273.
1 ـ فروع کافى, ج5, ص63.
12 ـ بحارالانوار, ج47, ص25.
18 ـ روزنامه ابرار, شماره 832, تاریخ 3/7/80, ص5.
10 ـ مرتضى مطهرى, فلسفه اخلاق, ص144.
15 ـ نهج البلاغه, کلمات قصار, 398.
11 ـ نهج البلاغه, نامه 31.
16 ـ دکتر قاسم رسا.
27 ـ نلر جورج, هنر و علم خلاقیت, ترجمه سید على اصغر مسدد, ص79.
22 ـ مثنوى معنوى, دفتر ششم, ص1034.
23 ـ پکلیس ویکتور, توانایى هاى خود را بشناسید, ترجمه محمدتقى فرامرزى, ص14و15.
2 ـ آبراهام مازلو, روان شناسى شخصیت سالم, ترجمه شیوا رویگردان, ص154.
26 ـ دیل کارنگى و دیگران, رمز موفقیت, ص227.
21 ـ مرتضى مطهرى, انسان کامل, ص203.
20 ـ مرتضى مطهرى, فلسفه اخلاق, ص194.
25 ـ اسماعیل بیابانگرد, همان, ص32.
28 ـ وینسنت پیل, همان, ص85.
29 ـ همان, ص86.
24 ـ فرانک برونو, فرهنگ توصیفى اصطلاحات روان شناسى, ص134.
38 ـ وسائل الشیعه, ج6, ص313.
39 ـ احزاب(33) آیه 67.
31ـ محجةالبیضاء, ج6, ص51.
32 ـ نهج البلاغه فیض الاسلام, خطبه 234.
30 ـ غررالحکم و دررالکلم, ج4, ص415.
3 ـ همان, ص155.
37 ـ اصول کافى, ج3, ص219.
36 ـ مرتضى مطهرى, داستان راستان, ج1و2, ص270.
35 ـ مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ص549.
33 ـ اصول کافى, ج3, ص208.
34 ـ وسائل الشیعه, ج6, ص307.
41 ـ زمر(39) آیه 18.
42 ـ مرتضى مطهرى, تعلیم و تربیت در اسلام, ص49.
45 ـ بحارالانوار, ج1, ص136.
48 ـ صحیفه نور, ج9, ص185.
4 ـ مرتضى مطهرى, فلسفه اخلاق (انتشارات صدرا) ص190.
40 ـ محمدتقى فلسفى, کودک, ج1, ص25.
46 ـ آل عمران(3) آیه 159.
47 ـ نهج البلاغه فیض الاسلام, خطبه 201.
44 ـ مرتضى مطهرى, همان, ص279.
43 ـ بحارالانوار, ج2, ص96.
5 ـ همان, ص184.
6 ـ حشر(51) آیه 19.
7 ـ غررالحکم, ج4, ص340.
8 ـ مرتضى مطهرى, سیرى در نهج البلاغه (انتشارات صدرا) ص295.
9 ـ زمر(39) آیه 15.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد